اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع)

      تا نفس هست تا سلامي هست
      بالِ پرواز هست بامي هست
      
      مَحرم است آن كسي كه عاشق شد
      تا كه ليلا بُود پيامي هست
      
      همه جا گشته ايم و فهميديم
      فقط اين گوشه احترامي هست
      
      ما اويسيم و از قَرَن با ما
      تا ابد گِرد تو غلامي هست
      
      جبرئيلانِ بامِ عباسيم
      تا ابد ما غلامِ عباسيم
      
      روي شانه بريز گيسو را
      در به در كن هزار آهو را
      
      چه كماني درست كرده خدا
      تا گره زد به هم دو ابرو را
      
      حق بده، دود مي كنند اسپند
      خيره شد هر كه ديد بازو را
      
      سوي محمل نمي رود زينب
      تا نسازي ركاب زانو را
      
      قمر خانواده­ي زهرا
      سومين شيرزاده زهرا
      
      با تو ديديم صد تَهَمتن را
      مردِ مرادنِ مرد افكن را
      
      يال و كوپالِ شير مي ريزد
      مي كشي تا به شانه جوشن را
      
      رجزي خوان همه بياموزند
      شور شور آور مطنطن را
      
      با زره خود و بيرقت ديديم
      روي اين اسب كوهِ آهن را
      
      نه كه بر خاكها عَلم بزني
      واي اگر يك نفس قدم بزني
      
      شير در بيشه ها نمي ماند
      صاعقه در سما نمي ماند
      
      لشكر آنگونه هست گرمِ فرار
      كه به جز ردِّ پا نمي ماند
      
      تا قدم مي زني به ميدان ها
      در گلوئي صدا نمي ماند
      
      آنچنان با شتاب مي تازي
      ردّي از تو به جا نمي ماند
      
      جگرِ سالمي نمي بيني
      جز سر و دست و پا نمي ماند
      
      لشكري بود و نيست با عباس
      و خدا مست كيست يا عباس
      
      سر فراز از تمامي سرها
      سروري كن اميرِ سرورها
      
      حضرت نافذ البصيره ما
      با تو يك شاخص اند باورها
      
      چقدر خورده اي در روضه
      نان و سبزي نذرِ مادرها
      
      چقدر گفت پيشِ تو زينب
      خوش به حالِ تمامِ خواهرها
      
      همه در سايه­ي تو خوابيدند
      روي گلها گرفته اي پرها
      
      اي تماميِ غيرت حيدر
      شرف الشمسِ حضرت حيدر
      
      با تو اي ماه روشني داريم
       حرف هاي نگفتني داريم
      
      چه خيالي است از گِره هامان
      دست وقتي به دامني داريم
      
      شبِ ميلادِ تو سرِ سال است
      بينِ خود چند اَرمني داريم
      
      سينه­ي ماست جاي غمهايت
      آه قلبي شكستني داريم
      
      جانِ ام البنين مرا درياب
      پشت ما، سرزمينِ ما درياب

      حسن لطفي



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع) مهدی وحیدی
[ 11 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مام زمان(عج) و مناجات فاطمیه


ای نوحه گر فاطمه ...تقدیم شما
ای تاج سر فاطمه...تقدیم شما
سرمایه ی ما همین دو قطره اشک است
آنهم...پسر فاطمه ...تقدیم شما

سید مجتبی شجاع
 

 

*******************

وقتی که نقش روی تو لبخند می شود
زیباترین بهشت خداوند می شود

امسال هم گذشت و زمستان بهار شد
هر سال ما بدون تو اسفند می شود

یک لحظه بی تو... آه... که سخت است زندگی
با تو تمام عمر خوشایند می شود

حس میکنم که نام تو را باز برده است
وقتی دهان پر از شکر و قند می شود

مثل تو مهربان پدری یا اباالرحیم
کی بیقرار این همه فرزند می شود

بازآ که زیر پای تو از خون هر شهید
خاک شلمچه دجله ی اروند می شود

آیا زمان آمدنت در سپاه تو
سهمم پلاک و چفیه و سربند می شود؟

آخر ز راه میرسی ای وعده ی خدا
آری... هر آنچه را که نوشتند می شود

**

بکبار اگر تو روضه بخوانی بهشت ما
با روضه ی مدینه همانند می شود

حتی میان روضه زهرا بگو حسین
مادر خودش ز کار تو خرسند می شود

محمد بیابانی

*******************


الا که صاحب عزای تمام غم هایی
دوباره فاطمیه آمده؛ نمی آیی؟

به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر
تو را طلب کند این دیده های دریایی

کجا سیاه، به تن کرده ای غریبانه
کجا به سینه خود می زنی به تنهایی

کجا شبیه علی سر به چاه غم بردی
کجا شبیه علی روضه خوان زهرایی

برای گریه به غم های مادرت آقا
نه اینکه فکر کنم، مطمئنم اینجایی

شنیده ایم که گفتید روضه خوان باشیم
به روی چشم؛ هرآنچه شما بفرمایی

شنیده ایم زمین خورده است مادرتان
در آن دمی که به در خورد ضربه پایی

محمد بیابانی

*******************


دلم در هوای شما بود کاش
سرم خاک پای شما بود کاش

نه تنها فقط خاک پای شما
که گرد عبای شما بود کاش

شده قلب من خانۀ این و آن
در این خانه جای شما بود کاش

کس دیگری را پرستیده ام
خدایم خدای شما بود کاش

هوایی که با آن نفس میکشم
هوای سرای شما بود کاش

به لب ها کنار دعاهایمان
کمی هم دعای شما بود کاش

نگاهم به دستان بی دست هاست
نگاهم گدای شما بود کاش

شب جمعه ای در جوار خودت
دلم کربلای شما بود کاش

و این روزها در غم مادر از
عزادارهای شما بود کاش

قیامت دلم حسرت از این خورد
که وقف عزای شما بود کاش

محمد بیابانی

******************


از دوری ات هر کس دلی غمگین ندارد
تنها نه اینکه دل ندارد دین ندارد

این جمعه هم رفت و خبر از تو نیامد
امسال دیگر جمعه بعد از این ندارد

تنها به شوق جمعه های آن وگرنه
اسفندمان شوقی به فروردین ندارد

این سالها که آمدند و بی تو رفتند
آقا بگو دنبالشان نفرین ندارد؟

ای شاه! ما مشتی اسیریم و یتیمیم
جز تو کسی را این دل مسکین ندارد

این چند ساله جامه ی عیدم سیاه است
کاری دلم با جامه رنگین ندارد

پهلوی مادر چهره و بازوی مادر
تا برنگردی دردشان تسکین ندارد

**

دشمن ز کوچ یاس دیگر مطمئن است
دلشوره ای از بابتش گلچین ندارد

محمد بیابانی

******************

بیا که چشم به راه تو چشم آدم هاست
و پیش پای تو از اشک، خیر مقدم هاست

غروب روز فراقت طلوع خوشحالی ست
زمان آمدنت وقت رفتن غم هاست

شبیه نار و جحیم اند جنت و فردوس
بهشت های بدون تو چون جهنم هاست

برای فاطمه بیش از حسین می باری
چرا که فاطمیه مادر مُحرم هاست

مدینه نقطه ی آغاز غصه های تو و
مدینه لحظه ی مرگ تمام ماتم هاست

برو مدینه و بیرون کن آن دو را از خاک
که چشم زخم دل ما به دست مرهم هاست

***

تو یک شب از کفن و دفن و غسل، روضه بخوان
چرا که خواندن این روضه کار مَحرم هاست

محمد بیابانی

******************

عیدی رسیده است که در آن امید نیست
صدها بهار هم برسد، بی تو عید نیست

تکراری و شبیه به هم، چون گذشته ها
امسال هم اگر تو نیایی جدید نیست

با جمعه سال آمد و با جمعه می رود
با این حساب آمدنت هم بعید نیست

هربار دوره میکنم این سالنامه را
جز حسرت ظهور تو در سررسید نیست

مارا ببخش اگر دلمان در سیاهی است
یا چشممان ز اشک فراقت سپید نیست

یک روز می رسد که تو از راه می رسی
آن روز قبر مادر تو ناپدید نیست

در خانه ای که مجلس ختم رسول بود
او را زدند... آه... که گفته شهید نیست

محمد بیابانی 



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: مهدی وحیدی
[ 11 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

بستر شهادت


فریاد که این درد مداوا شدنی نیست
زنجیـر غم از پای دلم وا شدنی نیست

بیمار تو در بستر مرگ است علی جان
از دست مده صبر که او پاشدنی نیست

مرهـم نتـوان زد به دل سوخته ی من
مـولا سند پـاره که امضا شدنی نیست

شرمنده ی روی تـوام ای دسـت خدایی
امروز که زهرای تو زهرا شدنی نیست

از صاعقه ی سیـلی و این آب فرادست
پیـداسـت رخ آینه پـیدا شدنی نیست

با اشک حسین و حسنم این شب تاریـک
یلدای بلنـدیست که فردا شدنی نیست

ای دیده جان بین تو و این خلق جهان بین
افسوس که این فاصله یکجاشدنی نیست

گفتم نزنم تکیـه بـه دیوار دریـغا
سختست که برخاستن از جا، شدنی نیست

"نیسی" اگر از خاک بر افلاک نشیـند
از جمع گدایان تو منها شدنی نیست

رجبعلی نیسی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: مهدی وحیدی
[ 11 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مدح و مصیبت بی بی


آنکه از روز ازل حق ز صفایش دم زد
مهر مهرش زتجلی به دل آدم زد

کوثرش خوانده خداوند به قرآن کریم
رشته ی مهر علی را گره ای محکم زد

آنکه شرمنده شد از بخشش او بخشش جود
بوسه بر دست گدای درِ او حاتم زد

هیجده ساله جوانی که در ایام شباب
دفتر عمر ورا باد خزان بر هم زد

چه بگویم که چه ها دید ز شیطان صفتان
گویم آنقدر که آتش به همه عالم زد

رفته بود از پی احقاق حق از خانه برون
سیلی از کینه به رویش طمع آدم زد

پهلویش از اثر ضربت در بشکستند
ناله ای زد که شرر بر دل ابنِ عم زد

حمید کریمی

********************


سلام حضرت کوثر سلام خیر کثیر
سلام سیده خاتون سلام عشق امیر

شناسنامه ی تو صبح لیلة الاسراست
نزول شان تو شد شان آیه ی تطهیر

چقدر روز تولد دل از همه بردی
چقدر دل که به عشق شما نشد زنجیر

به یمن روز تولد برایت آوردند
فرشته های بهشتی لباس های حریر

به بنده پروری تو فقیر عادت داشت
به جمله های بفرما به لفظ خوب بگیر

تو نیم زندگی ات را شدی نصیب پدر
ونیم دیگر آن را علی ولی تقدیر

کنار حضرت حیدر چه لذتی دارد
فقط تو باشی و آقا، دو لقمه نان و پنیر

سر است از همه فرش های کاشانی
میان خانه ی مولا همان دو قطعه حصیر

برای حضرت حیدر سه روز شیرین بود
ولادت تو عروسی تو و روز غدیر

به روز های نداری چقدر سر کردی
به روزه های پیاپی به نان خالی و شیر

تو برتر از غزلی من زیاد کم گفتم
اگر که بد شده مادر ببخش خرده نگیر

روح الله قناعتیان




موضوعات مرتبط: مدح و مصیبت

برچسب‌ها: مهدی وحیدی
[ 11 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

الهي داد از اين دل داد  از اين دل
كنار قبر زهرا كرده منزل
بگو زهرا زجا خيزد ببيند
كه ا شك ديده كردخاك او گل
*****************
 
چه فخري خالق از تو بنده كرده
كه خونت دين حق زيبنده كرده
ولي زهرا: محبتهاي زينب
علي را روز و شب شرمنده كرده
*****************
 
چنان داغت دلم غمناك كرده
كه دست من تو را در خاك كرده
بجايت زينب مظلومه تو
غبار غم ز رويم پاك كرده
*****************
 
ز سو زدل كنم گريه برايت
كه ديگر نشنوم زهرا صدايت
در و ديوار خانه با نگاهم
بيادم آورد آ ن ناله هايت
*****************
 
كنار تربتت اندر دل شب
بود نام تو زهرا جاري از لب
به خانه تا روم با ديده تر
كشد ناز مرا مظلومه زينب
*****************
 
اگر محور به هر امكان علي بود
ولي بر فاطمه مهمان علي بود
كنار تربتت مظلومه زهرا
سر شب تا سحر گريان علي بود
*****************
 
چه شبهايي به يادت گريه كردم
زديده دامنم پر لاله كردم
دگر نبود توانم خيزم از جا
نهان تا كه تو هجده ساله كردم
*****************

غم دوران من گردد يتيمي
كه هم پيمان من گردد يتيمي
من از قد كمانت حتم دارم
بلاي جان من گردد يتيمي
*****************
 
نمي گويم كه تو نا مهرباني
زبس خون رفته از تو ناتواني
دلم خواهد در آغوشم بگيري
چه سازم كه شكسته استخواني
*****************
 
مكن مخفي به سينه آه، مادر
مرا كن از غمت آگاه ،مادر
مشو راضي پس از تو زنده باشم
گل خود را ببر همراه ،مادر
*****************
 
همي گردم به دنبال بهانه
زنم بوسه به جاي تازيانه
چو لبخند از لبانت رفته مادر
صفائي نيست در اين آشيانه
*****************
 
تو كه ركن تمام كائناتي
چرا با كودكان كم التفاتي
گمانم قبل تو زينب بميرد
شنيده ناله ي عجل وفاتي
*****************
 
تمناي دل زينب همينه
كه روي زانو مادر بشينه
الهي اين چه درد بي دوائي است
كه دختر روي مادر را نبينه
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
كمال مومني
*****************
 
تو هم با کوفه هم دستی مدینه
نمک خوردی ولی پستی مدینه
کسی بر بازوی زهرا نمی زد
اگر دستم نمی بستی مدینه
شیخ رضا جعفری
*****************
 
تورا خلاق داور می شناسد
پس از خالق پیمبر می شناسد
تو هستی کوثر ختم رسولان
توراساقی کوثر می شناسد
*****************

عمریست دلم گشته هلاکت زهرا
دست من و آن دامن پاکت زهرا
بنما کرمی که بار دیگر ای گل
صورت بنهم به روی خاکت زهرا
سروده ی حبیب الله موحد
*****************
 
شأن است و نشانه است بانوي كرم
الحق كه يگانه است بانوي كرم
گويند شفاعتش به هركس برسد
دنبال بهانه است بانوي كرم
*****************
 
محشر دم از اعتبار او خواهد زد
او دست به کار جستجو خواهد زد
در کار شفاعت از غلامان حسین
زهرا به خدا ی کعبه رو خواهد زد
*****************
 
خورشيد زميني خدا يا زهرا
اي زينت نام مصطفي يا زهرا
مدح تو همين بس كه شدي تا محشر
همتاي علي مرتضي يا زهرا
سروده كمال مومني
*****************
 
مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است
خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است
كور شود هر آن كسي كه در دلش   ذره اي
به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است
سروده كمال مومني
**************
 
عمريست كه ما مراممان حيدري است
لبريز از آن پياله ي كوثري است
با عشق حسين محب زهرا گشتیم
از بسكه حسين ابن علي مادري است
 
*****************
 
دریا ست نبی و گوهرش فاطمه است
یکتاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه پناه همه خَلقَست حسین
او هم به پناه مادرش فاطمه است
*****************
 
 
فاطمه نامي كه با آن عشق مي بازد خدا
فاطمه نوري كزآن بر خلق مي نازد خدا
ما نه، ياران دگر نه، انبيا گويند كاش
در جزا ما را ز چشم او نيندازد خدا
سيد رضا مؤيد
*****************
 
زبسکه مرثیۀ داغ تو غم انگیز است
بهار بی تو غم انگیز تر زپائیز است
چگونه صبر کنم در فراغت ای زهرا
که ساغر دلم از خون سینه لبریز است
*****************
 
زهرای من که کرد قیام از نشست من
پهلو شکسته رفت خدایا زدست من
از من به غیر فتح ندیده است روز گار
این بار اول است که بیند شکست من
*****************
 
آنان که زهر دری جوابم کردن
از آتش غم چو شمع آبم کردند
یا فاطمه ای شهیدۀ راه خدا
با کشتن تو خانه خرابم کردند
*****************
 
با تو ای کاش همسفر بودم
پیشمرگ تو با پسر بودم
کاش در موقع شکستن در
من به جای تو پشت در بودم
 
*****************
 
زهرا زغمت خانه نشینم کردی
دلخسته و نومید وغمینم کردی
نستوه ویگانه قهرمان بودم من
از درد فراق خود چنینم کردی
*****************
 
دادم دل شب غسل ونمودم کفنت
در خاک سپردم منِ دلخون بدنت
تشییع کنندگان تو در آن شب
من بودم وزینب و حسین وحسنت
*****************
 
منم علی که زداغ غمت سیه پوشم
کنار قبر تو با یاد تو هم آغوشم
قسم به جان تو زهرا هر آنچه کردم سعی
حدیث کوچه وسیلی نشد فرا موشم
*****************
 
مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زينب مي كرد
*****************
 
برخيز كه وقت كارزار است علي
آنجا كه عدو دست بكار است علي
شمشير بكش فقط براي يك بار
تا درك كنند كه داغدار است علي
*****************
 
مي روم زينب ، تو و جان حسين
كربلا و يوم الاحزان حسين
گرچه من در قتلگه آيم ولي
جاي من كن بوسه بارانِ حسين
*****************
 
ای آن که شما اهل جفا و شررید
از مردم بت پرست نامردترید
در خانه مرا شبیه محسن بکشید
از خانه علی مرتضی را نبرید
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود
گیسوم پریشان تو و موی تو بود
با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر
زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
ای سینه صاف و ساده ی من به فدات
این قامت ایستاده ی من به فدات
تا اینکه بمانی و همیشه باشی
یک سوم خانواده ی من به فدات
سروده علی اکبر لطیفیان
*****************
 
ای جوهر وجود که زهرای اطهری
تو- بود وهست هستی وجان پیمبری
صدیقه ورضیّیه وریحانه – فاطمه
مرضیّه ومبشّره – منصوره – کوثری
*****************
 
زهرائی وچوزهره درخشندگی توست
کی آفتاب وماه به تابندگی توست
ای پاکتر زآب که کوثر به شان توست
الگوبرای خلق جهان بندگی توست
*****************
 
یا فاطمه محبت تو در سرشت ماست
این دوستی هماره خط سرنوشت ماست
گر تو قبول دوستی از ماکنی یقین
تضمین شده به عالم باقی بهشت ماست
*****************
 
زهرا زغمت خانه نشینم کردی
دلخسته و نومید وغمینم کردی
نستوه ویگانه قهرمان بودم من
از درد فراق خود چنینم کردی
*****************
 
دادم دل شب غسل ونمودم کفنت
در خاک سپردم منِ دلخون بدنت
تشییع کنندگان تو در آن شب
من بودم وزینب و حسین وحسنت
*****************
 
منم علی که زداغ غمت سیه پوشم
کنار قبر تو با یاد تو هم آغوشم
قسم به جان تو زهرا هر آنچه کردم سعی
حدیث کوچه وسیلی نشد فرا موشم
*****************
 
مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زينب مي كرد
*****************
 
ای آن که شما اهل جفا و شررید
از مردم بت پرست نامردترید
در خانه مرا شبیه محسن بکشید
از خانه علی مرتضی را نبرید
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
پاییز غم در برگ ریز اطلسی ها
در انتهای کوچه ی دلواپسی ها
باد سیاهی آمد و بال و پرت ریخت
آغاز شد فصل جدید بی کسی ها
*****************
 
زخمي است دوباره خاطر هر كوچه
دلگيـر ترين خاطـره ها در كـوچـه
مانند تـو شعـرم از نفـس افتـاده ...
چادر، خاكي، دوشنبه، مادر، كوچه
*****************
 
ما مفتخريم كه شيعه ي زهرائيم
دلداده ي آن مادر بي همتائيم
افسوس كه او را به جواني كشتند
دل سوخته ي ناله ي وا اُمّائيم
سروده كمال مومني
*****************

كمتر دهيد شرح غم بى شماره را
كمتر زنيد شعله دل پاره پاره را
مادر كه رفت با رخ نيلى به زير خاك
پنهان كنيد از پدرم گوشواره را
*****************
بابا چرا به نيمه شب افتاده غسل مادرم
از راه پنهانش بگو جان مى‏رود از پيكرم
بابا چرا مانده هنوز بر پيكرش پيراهنش
بابا بگو آخر چرا خونابه ريزد از تنش
*****************

يا فاطمه ‏اى ركن كفن پوش
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على
*****************
يا فاطمه شب جسم تو برداشت على
همخانه دلى به درد و غم داشت على
آن لحظه كه از خاك تو صورت برداشت
دل را به كنار قبر بگذاشت على
*****************
 
الا اى شكوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ‏ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به ياد آن روزى
كه پيش چشم ترم تازيانه مى ‏خوردى
*****************
 

مردى كه از بتان، حرمِ وحى پاك كرد
از داغ فاطمه به تنش جامه چاك كرد
هستى به سوگ او نشست آن شبى كه او
با دست خويش هستى خود را بخاك كرد
*****************
 
زهرا كه فدك ز دست اوباش گرفت
در كوچه عدو از او بپرخاش گرفت
از بهر پدر بجاى مزد زحمات
با سيلىِ خصمِ خيره پاداش گرفت
*****************
 
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
كه هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسايه ي ديوار به ديوار امروز
به عيادت بَرِ من آمد و نشاخت مرا
*****************
زهراى من كه كرد قيام از نشست من
پهلو شكسته رفت خدايا ز دست من
از من نديده ديدۀ گيتى به غير فتح
اين بار اول است كه بيند شكست من
*****************

منم كه محور هستى خدا به دستم داد
مِى ‏طهور ز پيمانۀ الستم داد
على بت شكنم من كه بعد آن همه فتح
به يك شكستن پهلو عدو شكستم داد
*****************

زهراى من كه هست على پاى بست تو
اى اختيار هستى عالم بدست تو
آن بى حيا به طعنه به من گفت يا على
ديدى كه زنده ماندم و ديدم شكست تو
*****************

من عليم كه خدا قبله نما ساخت مرا
جز خدا و نبى و فاطمه نشناخت مرا
من كه يكباره در از قلعه خيبر كندم
داغ زهرا بخدا از نفس انداخت مرا
*****************

آن فرقه ‏اى كه تيشه به نخل فدك زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند
مهدى بيا ز قاتل مادر سوال كن
زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند
*****************
دلى كه نيست در او مهر فاطمه سنگ است
چرا كه نور وى و نور حق هماهنگ است
اگر قدم ننهد او به عرصه ي محشر
كُميت جمله شفاعت كنندگان لنگ است
*****************
 
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
همتای علی، در دو جهان بی همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست
(حبیب چایچیان/ حسان)
*****************
 
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه حسین است پناه دو جهان
او خود به پناه مادرش فاطمه است
(سیدرضا مؤید)
*****************

سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من، روح ما بین دو پهلوی من است
(حبیب چایچیان/ حسان)
*****************
 
با نام تو دل چه با صفا می گردد
با مهر تو دل زغم رها می گردد
باشی تو کلید راز هستی زهرا
با نام تو قفل بسته وا می گردد
(محمد خراطی)
*****************
 
یکتا گُهر بحر رسالت زهراست
محبوبه حق، ظرف ولایت زهراست
همتای علی، نور دو چشم احمد
سرچشمه دریای امامت زهراست
(سید رضا طباطبایی/طبا)
*****************
 
یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است
پا از سر کوی تو کشیدن سخت است
بر زائر تو که از ره دور آید
برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است
(سیدمحمد خسرونژاد/ خسرو)
*****************
 
یا فاطمه جان! دست من و دامانت
ای چشم امید همه بر احسانت
بادا به فدایت پدر و مادر من
ای گفته پیمبر، پدرت قربانت
(سید رضا مؤید)
*****************
 
ای خاک ره تو تاج سرها زهرا
ای قبر تو مخفی ز نظرها زهرا
تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟
گر بسته شود تمام درها زهرا
(محمدجواد غفور زاده/ شفق)
*****************
 
ختم رُسُل چو فاطمه گر دختری نداشت
بی شبهه آسمان حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول نمی کرد، کردگار
در روزگار، شیر خدا همسری نداشت
(وصال شیرازی)
*****************
 
همت و توفیق خواهم از خدای فاطمه
تا بگویم روز و شب مدح و ثنای فاطمه
گر نمی شد خلقت نور علی در روزگار
همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه
(جوهری)
*****************
 
 
ای آنکه فدایت ز هواداران است
نازل به جهانْ فیض تو چون باران است
یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز
مهر تو شفاعت گنهکاران است
(سیدرضا مؤید)
*****************

كجا خاكش كنم امشب خدايا
چگونه من بشويم جسم زهرا
رمق ديگر ندارم تا گذارم
به روي دوش خود تابوت او را
سروده كمال مومني
*****************
 
تو را در نيمه شب در خاك كردم
زداغت سينه ام را چاك كردم
براي اينكه طفلانت نبینند
همه آثار خونت پاك كردم
سروده كمال مومني
*****************
 
نشستم دل شكسته در كنارش
در آوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عذارش
*****************
 
الا ای چاه يارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
ميان کوچه‏ها با ضرب سيلي
همه دار و ندارم را گرفتند
*****************
 
چنان دست عدو  آتش برافروخت
که حتی میخ در در شعله اش سوخت
نداند کس بجز مولی المَوالی
چگونه میخ در آن سینه را دوخت
*****************
 
تو که بر بی کسـی هامون دلیـلی
تو کـه خـلوت سـرای جبـرئیلی
چـرا داره فقـط رنگـین کـمونت
سه رنگ! اونم کبود و سرخ و نیلی
*****************
 
نگاهِ سردِ مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش
*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************

گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را

 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه

     نغمه ای در مدینه پیچیده
      که بشارت؛ بشیر آمده است
      کاروانی که رفته برگشته
      پیشوازش سفیر آمده است
      **
      بی بی ام البنین بده مژده
      سایه بانت دوباره می آید
      نه فقط زینب و حسین و رباب
      تازه یک شیرخواره می آید
      **
      باز هم خانه میشود روشن
      گِرد تو باز میشود غوغا
      شانه ای میزنی و می بافی
      باز گیسوی دخترانت را
      **
      لحظه ای بعد پای دروازه
      دل ام البنین تپیدن داشت
      عاقبت کاروان ز راه آمد
      کاروانی که وای...دیدن داشت
      **
      هیچ کس را میانشان نشناخت
      هیچ کس از مسافرانش را
      گشت ام البنین ندید اما
      بین آن جمع سایه بانش را
      **
      مات در بین شان کمی چرخید
      رنگ های پریده را می دید
      چشم تارش نمیکند باور
      دختران خمیده را می دید
      **
      هیچ رنگی به روی گونه ی شان
      جز کبودی و ارغوانی نیست
      احتیاجی نبود شانه کشند
      روی سرها که گیسوانی نیست
      **
      حال و روز غریبه ها را دید
      گفت باخود کجاست مقصدشان؟
      سر و پای همه پر از زخم است
      حق بده او نمی شناسدشان
      **
      آمد از بین شان شکسته ترین
      بانویی که ندیده بود او را
      کرد بی اختیار یاد زهرا را
      یاد دیوار...یاد پهلو را
      **
      به نظر آشناست اما کیست
      آمد و راه چاره ای را داد
      زینبش را شناخت وقتی که
      دست او مشک پاره ای را داد
      **
      گفت مادر سرت سلامت باد
      پاسخش داد پس حسینت کو
      گفت عثمانت از نفس افتاد
      پاسخش داد پس حسینت کو
      **
      گفت رأس عبدالّه تو را بردند
      پاسخش داد پس حسینت کو
      جعفرت را به نیزه آزردند
      پاسخش داد پس حسینت کو
      **
      گفت مشک و علم به غارت رفت
      ناله ای کرد پس حسینم کو
      سر عباس هم به غارت رفت
      ناله ای کرد پس حسینم کو
      **
      گفت دیدم میان گودالش
      لبش از تشنگی به هم میخورد
      بشکند دست حرمله تیرش...
      ...پیش چشمان مادرم میخورد
      **
      تا کسی جا نماند از غارت
      سپر و خود و جوشنش بردند
      سر او روی دامن زهرا
      زود پیراهن از تنش بردند
      **
      گیسویی سوی خاک ها وا بود
      چشم هایش به قاتلش افتاد
      رفت از هوش مادرم وقتی
      سر سرخی مقابلم افتاد
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
      ********************
       
      
      ديده بگشا و ببين زينبت آمد مادر
      زينب خسته و جان بر لبت آمد مادر
      
      از سفر قافله‌ي نور دو عينت برگشت
      زينبت با خبرِ داغ حسينت برگشت
      
      ياد داري كه از اين شهر كه خواهر مي‌رفت
      تك و تنها كه نه ، با چند برادر مي‌رفت
      
      ياد داري كه عزيز تو چه احساسي داشت
      وقت رفتن به برش قاسم و عباسي داشت
      
      ياد داري كه چگونه من از اينجا رفتم؟
      با حسين و عليِ‌اكبر ِ ليلا رفتم
      
      بين اين قافله مادر ، علي ِاصغر بود
      شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود
      
      ولي اكنون چه ز گلزار مدينه مانده؟
      چند تا بانوي دلخون و حزينه مانده
      
      مردها هيچ ، ز زنها هم اگر مي‌پرسي
      فقط اين زينب و ليلا و سكينه مانده
      
      نوه‌ات گوشه‌ي ويرانه‌ي غربت جا ماند
      سر ِخاك پسرت نيز عروست جا ماند
      
      باوفا ماند كه در كرب و بلا گريه كند
      يك دل سير براي شهدا گريه كند
      
      ولي اكنون منم و شرح فراق و دردم
      ديگر از جان و جهان بعد حسين دلسردم
      
      آه...مادر چه قدَر حرف برايت دارم
      بنِگر با چه قَدَر خاطره بر مي‌گردم
      
      جاي سوغات سفر ، موي سفيد و دلِ خون...
      ...با تن نيلي و اين قدّ كمان آوردم
      
      ساقه‌ي اين گل ياس تو زماني خم شد
      كه ز سر سايه‌ي آن سرو ِ روانم كم شد
      
      كربلا بود و تنش بي‌سر و عريان افتاد
      جاي تشييع ، به زير سمِ اسبان افتاد
      
      باد مي‌آمد و مي‌خورد به گلبرگ تنش
      پخش مي‌شد همه سمتي قطعات بدنش
      
      پنجه‌ي گرگ چنان زخم به رويش انداخت
      كه نديدم اثر از يوسف و از پيرهنش
      
      سه شب و روز رها بود به خاك صحرا
      غسلش از خون گلو ريگِ بيابان كفنش
      
      خواستم تا بنِشينم به برش در گودال
      اشك ريزم به گل تشنه و پرپر شدنش
      
      خواستم تا بنِشينم به برش ، بوسه دهم
      به رگِ حنجر خونين و به اعضاي تنش
      
      ولي افسوس كه گودال پر از غوغا شد
      بين كعب ني و سيلي سر ِمن دعوا شد
      
      روي نيزه سر ِ محبوب خدا را بردند
      كو به كو پشت سرش ما اسرا را بردند
      
      سر ِ او را كه ز تن برده و دورش كردند
      ميهمان شب جانسوز تنورش كردند
      
      چه بگويم كه سرِ يار كجا جاي گرفت
      عوض دامن من طشت طلا جاي گرفت
      
      چه قَدَر سنگ به پيشاني و لبهايش خورد
      چه قَدَر چوب به دندان سَنايايش خورد
      
      روي ني وقت تلاوت كه لبش وا مي‌شد
      نوك سرنيزه هم از حنجره پيدا مي‌شد
      
      كاش مي‌شد كه نشان داد كبودي‌‌ها را
      تا كه معلوم كنم ظلم يهودي‌ها را
      
      خوب كه جانب ما سنگ پراني كردند
      تازه گرد آمده و چشم چراني كردند
      
      كوفه گرچه صدقه لقمه‌ي نان مي‌دادند
      در عوض شام ز طعنه دِقِمان مي‌دادند
      
      خارجي‌زاده صدا كرده و مارا مردُم
      كوچه كوچه همه با دست نشان مي‌دادند
      
      غارتيها به اهالي ِ لب بام رسيد
      گوئيا جايزه بر سنگ‌زنان مي‌دادند
      
      تا بيُفتند رئوس شهدا مخصوصاً
      نيزه‌ها را همگي تُند تكان مي‌دادند
      
      پسرت را اگر از تيغ و سنانها كُشتند
      آخ مادر ، كه مرا زخم زبانها كُشتند
      
      علي صالحي

       
      ********************
       
       
      همه جا عطر ياس مي آمد
      عطر ِ ياس پيمبر رحمت
      خيمه ميزد به پشت دروازه
      عابد اهل بيت با زحمت
      **
      داشت خواب مدينه را مي ديد
      دختر ي كه به شام تهمت خورد
      ناگهان ديده بر سحر وا كرد
      چشم خيسش به شهر عصمت خورد
      **
      ديد فرياد طَرّقوا آيد
      كوچه واشد به محمل زينب
      گفت:اُم البنين بيا اما
      دست بردار از دلِ زينب
      **
      گفت اُم البنين ببين زينب
      با چه اوضاعي از سفر برگشت
      از حسين تكه هاي پيراهن
      از ابالفضل يك سپر برگشت
      **
      بر بلندي همين كه خيمه زدند
      ياد گودال كربلا افتاد
      سايه ي خيمه بر سرش كه رسيد
      ياد آتش گرفته ها افتاد
      **
      گفت يادم نميرود هرگز
      دلبرم رفت و روز ما شب شد
      آن قدر نيزه رفت و آمد كرد
      بدن شاه نامرتب شد
      **
      خطبه ها خطبه هاي غرّا شد
      ليك با طعم روضه ي الشام
      صحبت از نذر نان و خرما بود
      صحبت از سنگهاي كوچه و بام
      **
      همه جا رنگ كربلا بگرفت
      كربلا كربلاي ديگر بود
      بر لب زينب و زنان و رباب
      روضه ي تشنگي اصغر بود
      **
      رأس ها بر بدن شده ملحق
      دستها جاي زخم هاي طناب
      گوشها جاي گوشواره ولي
      همه ي گوشواره ها ناياب
      **
      دختري با قيام نيمه شبش
      جان تازه به دين و قرآن داد
      در خرابه كنار  رأس پدر
      طفل ويران نشين ما جان داد
      
      علي اكبر لطيفيان
       
      ********************
       
       
      زينب آئينه ي جلال خداست
      چشمه ي جاري كمال خداست
      
      ردّ پايش مسير عاشوراست
      خطبه هايش سفير عاشوراست
      
      مثل كوهِ وقار برگشته
      وه چه با افتخار بر گشته
      
      غصّه و ماتم دلش پيداست
      رنگ مشكي محملش پيداست
      
      پشت دروازه خواهري آمد
      خواهر بي برادري آمد
      
      خواهري كه تنش كبود شده
      رنگ پيراهنش كبود شده
      
      نيمه جاني كه كاروان آورد
      با خودش چند نيمه جان آورد
      
      كارواني كه شير خواره نداشت
      گوش هايي كه گوشواره نداشت
      
      گر چه خورشيد عالمين شده
      چند ماهي ست بي حسين شده
      
      چند ماه است ديده اش ابري ست
      بر سرش سايه ي برادر نيست
      
      آسمان بود و غم اسيرش كرد
      خاطرات رقيه پيرش كرد
      
      رنگ مويش اگر سپيده شده
      بارها بارها كشيده شده
      
       بهر اُمّ البنين خبر آورد
      از ابالفضل يك سپر آورد
      
      از حسينش فقط كفن آورد
      چند تا تكّه پيرهن آورد
      
      علي اكبر لطيفيان
       
      ********************
       
       
      آمدم از سفر ،مدینه سلام
      خسته و خون جگر مدینه سلام
      
      با شکوه و جلال رفتم من
      دیده ای با چه حال رفتم من
      
      وقت رفتن غرورِ من دیدی
      آن شکوهِ عبورِ من دیدی
      
      محملم پرده داشت یادت هست؟
      جای دستی نداشت یادت هست
      
      ثروت عالمین بود مرا
      دلبری چون حسین بود مرا
      
      دستِ عباس پرده دارم بود
      علی اکبرم کنارم بود
      
      هر زنی یک نفر مُلازم داشت
      نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت
      
      کاروان آیه های کوثر داشت
      روی دامان رباب اصغر داشت
      
      حال بنگر غریب و سرگشته
      کاروان را چنین که برگشته
      
      با غمِ عالمین آمده ام
      کن نظر بی حسین آمده ام
      
      ای مدینه خمیده برگشتم
      زار و محنت کشیده بر گشتم
      
      با رسولِ خدا سخن دارم
      بر سرِ دست پیرهن دارم
      
      دل من شاکی است یا جدّاه
      چادرم خاکی است یا جدّاه
      
      سو ندارد ز گریه چشمانم
      پینه بسته ببین به دستانم
      
      خاطرت هست ناله ها کردم
      دست در سر تو را صدا کردم
      
      از حرم سویِ او دویدم من
      هر چه نادیدنیست دیدم من
      
      من غروبی پر از بلا دیدم
      شاه را زیر دست و پا دیدم
      
      آن چه را کس ندیده من دیدم
      صحنۀ دست و پا زدن دیدم
      
      خنجری کُند و حنجری دیدم
      تَه گودال پیکری دیدم
      
      آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین
      جملۀ آخرم به اُمّ بنین
      
      پسرت تکیه گاه زینب بود
      مرد بود و سپاه زینب بود
      
      پسر تو ز زین اسب افتاد
      ضربه هایِ عمود کار دستش داد
      
      او زمین خورده و بلند نشد
      سرِ او روی نیزه بند نشد
      
      قاسم نعمتی
       
      ********************
       
       
      ز خاک داغ بیابان مریز بر سر خویش
      لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش
      
      رها کن این سبد گاهواره را بس کن
      تو مانده ای و سراب علی اصغر خویش
      
      عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده
      به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش
      
      علی تمام شد......تو بعد از این بگذار
      وداع تلخ علی را میان باور خویش..
      
      عروس فاطمه رویت کبود شد برگرد
      بکش ز شعله سوزان به چهره معجر خویش
      
      عمیق ذهن مرا در پی خودش کرده
      دوام عشق تو با آن امام بی سر خویش
      
      علی آمره
       
      ********************
       
       
      چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من
      باز هم آمده بالای سرت همسفرت
      خواهرت معجر خود را به سرت بست ولی
      نگرانم که چرا خوب نشد زخم سرت
      **
      آنقدر سوخته این صورت افسرده ی من
      که کسی کرده کنیز تو خطابم آقا
      حق نداری که تو این بار مرا نشناسی
      مادر طفل صغیر تو ربابم آقا
      **
      مثل پروانه ببین دور و برم می  چرخند
      همه زنهای حرم از سر دلداری من
      قطره ای آب حرام دو لب خشک رباب
      آسمان محو تماشای وفاداری من
      **
      کم نخوردم لگد اما به خدا خم نشدم
      زیر آماج بلا  از تو حمایت کردم
      پهلویی باز سپر شد که سرت را نبرند
      همچو زهرا تن خود خرج ولایت کرد
      **
      نهضتت با سر تو خوب هدایت می شد
      هیبت خواهر تو هیبت پیغمبر بود
      دشمنت درد  مرا لحظه ای احساس  نکرد
      گرچه بر روی دلم داغ علی اصغر بود
      **
      من قیامت جلوی حرمله را می گیرم
      که کسی مثل تو اینجا دلی از سنگ نداشت
      بشکند تیرو کمانت که کمانم کرده
      طفلک کوچک من باتو سر جنگ نداشت
      **
      لحظاتی که نفس از بغلم پر می زد
      بغلش کردم و دیدم بدنم می سوزد
      بعد از آن بوسه ی آخر زلب عطشانش
      هرشب از زیر گلو تا دهنم می سوزد
      **
      قول دادی که حواست به گلویش باشد
      پاره ی جان تو خوابیده روی پاره تنت
      باورم نیست پس از نبش مزارت دیدم
      بند قنداقه ی او بسته شده بر کفنت
      **
      حق تو نیست که دور از وطنت خاک کنند
      آخر ای کشته ی  بی سر کس و کاری داری
      می کشم چادر خود را روی خاکت آقا
      من بمیرم که چنین سنگ مزاری داری
      **
      بی تو از  شهر و دیارم به خدا بیزارم
      من به شهرم بروم بعد تو اینجا باشی؟
      تا قیامت سر این خاک زمینگیر توام
      نه... روا نیست در این دشت تو تنها باشی
      
      عبد الحسین مخلص آبادی
       
      ********************
      
      هر روز می سوزی و خاکستر نداری
      تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
      
      "خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی
      دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری
      
      برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد
      برگشته ای؛ این را خودت باور نداری
      
      می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی
      از لایی لایی واژه ای بهتر نداری
      
      هر بار یاد غربت مولا می افتی
      می سوزی از این که علی اصغر نداری
      
      این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست
      «سخت است آری سخت تر از هر نداری»*
      
      ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
      یک وقت دست از لای لایی برنداری
      
      حسن بیاتانی
       
      *******************
      

      
      لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب
      سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
      
      می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای
      حتی به شام، همدم خورشید بوده ای
      
      همدوش آفتاب شدی پا به پای نور
      خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور
      
      این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند
      دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند
      
      لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب
      سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
      
      زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟
      آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟
      
      سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد
      آوای کودکان حرم آب آب شد
      
      هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب
      پایان پذیر نیست تماشای این سراب
      
      به به ز هستی که به احساس زنده شد
      مشکی که به سقایت عباس زنده شد
      
      تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک
      می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک
      
      چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر
      اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر 
      
      دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد
      داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد
      
      آری رباب طفل تو سمت زوال رفت
      آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت
      
      لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
      سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
      
      این گریه های بی حد کودک برای چیست؟
      این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست
      
      این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور
      رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور
      
      گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب
      بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب
      
      مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود
      با این ردیف قافیه پیدا نمی شود
      
      این طفل را فقط سوی آسمان فرست
      تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست
      
      آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت
      هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت
      
      قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن
      این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن
      
      بشتاب که درنگ در این کارها جفاست
      حتی زره به قامت این طفل نارساست
      
      با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است
      آری علی است پاشنه را ور کشیده است
      
      با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت
      آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت
      
      طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت
      مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت
      
      این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است
      این دایه است و از او مهربان تر است
      
      حالا نگاه کن که علی تیر خورده است
      با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است
      
      کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
      ای مادر شهید خدا صبرتان دهد
      
      تعجیل در مسابقه کردند کوفیان
      از آب هم مضایقه کردند کوفیان
      
      حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد
      بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد
      
      مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد
      این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد
      
      پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت
      خاموش شد صدای چکاوک میان دشت
      
      لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت
      این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت
      
      لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
      سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
      
      دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
      آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
      
      می دانم از دل تو شکوفید این امید
      آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید
      
      حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود
      مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود
      
      لبریز ابر می شود و تار، آسمان
      در خاک دفن می شود انگار آسمان
      
      بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب
      بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب
      
      بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت
      بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت
      
      بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد
      این نامه محرمانه شد و مُهر و موم شد
      
      بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت
      این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت
      
      بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود
      قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود
      
      دفن است طفل میل به غارت نمی کنند
      قرآن جیبی است جسارت نمی کنند
      
      در شور رفته اند همه پرده ها رباب
      تنبور می زند جگر کربلا رباب
      
      لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
      سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
      
      جواد محمد زمانی

      ******************* 

از میان غباری از اندوه
از دل ریگهای صحرا ها
کاروانی ز راه آمده بود
کاروان قبیله ی دریا

**

تا که پرسید از مدینه بشیر
کيست درشهرتان بزرگ شما
همه گفتند بیت ام بنین
هست در کوچه ی بن الزهرا

**

دید در کوچه ی بنی هاشم
درب آتش گرفته ای وا شد
پیشتر از تمام خانم ها
مادری همچو کوه پیدا شد

**

ديد در احترام مردم شهر
به سوی کاروان قدم برداشت
رفت اما ز راه خود برگشت
و به لب ناله ای مکرر داشت

**

زیر لب گفت باز هم نرسید
آنکه محو پریدنش بودم
باز این کاروان نبود آنکه
چشم بر راه دیدنش بودم

**

حیف شد که نیامد و من هم
نشنیدم سلام عباسم
و ندیدم دوباره پیش حسین
پیش زینب قیام عباسم

**

داشت او سمت خانه بر می گشت
ناگهان ناله ای صدایش کرد
زن پیری میان قافله باز
مادرش خواند و در عزایش کرد

**

زیر چادر به زیر گرد و غبار
چهره ای سوخته پر از چین داشت
خوب معلوم بود از سر و وضعش
دیده ای تار و گوش سنگین داشت

**

گفت:حق ميدهم كه نشناسي
خواهری را که بی برادر شد
دخترت  را كه پاي گودالي
قد كمان بود قدكمانترشد

**

شانه ام جای دوش طفلانت
زیر رگبار خیزران ها سوخت
جرم زنجیر ها که جا وا کرد
پوست تا مغز استخوانها سوخت

**

مادرم،خوب شد ندیدی تو
شمر به روی سینه اش جا شد
وقت غارت كه شد خودم ديدم
سر یک پیرهن چه دعوا شد

 حسن لطفی


 



موضوعات مرتبط: بازگشت کاروان به مدینه

برچسب‌ها: اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه مهدی وحیدی
[ 17 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

حال و احوال گرفتار تماشا دارد
گریه ی عبد گنـه کار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی
چون ستاره به شب تـار  تماشا دارد

هر چه شد بین من و تـو  ز همه پوشاندی
آبروداری  ستّار  تماشا دارد

بارها زیـر همه قـول وقـرارم زده ام
دست گیری تو هر بار تماشا دارد 

مهربـانی بـه گنـه کار بُود عادت تو
کرم سفره غفّار تماشا دارد 

ماه ، ماه رجب و سفره بـه نـام عـلی است
لحظه ی جلوه، رخ یـار تماشا دارد

عاشق نیمه شب صحن و سرای نـجفـم
حرم حیدر کـرّار تماشا دارد

همه ی آرزویم یک سحر کرب و بلاست
شب جمعه حرم یار  تماشا دارد

مادری دست به پهلو پسری پاره گلو
گریه ها لحظه دیدار تماشا دارد

روضـه ی قحطی آب و لب عـطشان حسین
گـوشه ی صحن علمدار تماشا دارد

خاک ری را به بـهای سر آقا دادند
زین جهت گریه ی بسیار تماشا دارد

کـاش امسال شـود سال ظهـور دلبر
پـرچم خیمه ی دلـدار  تماشا دارد

قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 28 / 9 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید قربان

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم
آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت
نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش
آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا
به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد


**************

بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد

**************

عید قربان به حقیقـت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویـر دل ما ، نعمت باران آمد

**************

ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را


**************

در وصف عید قربان و مدح شاه مردان علی

بوی عید آید همی از موی مشک افشان تو
کام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو

در شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عید
بزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو

گر اویس اندر قرن بشسکت دندان را ز سنگ
دیده بود از دیده دل گوهر دندان تو

عید قربانست و هرکس بره یی قربان کند
من بر آنم تا نمایم جان خود قربان تو

حاجیان در کعبه گل محو و مات هر مقام
ناجیان در کعبه دل واله و حیران تو

حاجیان گیرند روزی عطف دامان حرم
ناجیان گیرند دایم گوشه ی دامان تو

حاجیان در کعبه گل پای کوبان در طواف
ناجیان در کعبه دل سر خوش از سامان تو

حاجیان را گر بود خورشید بر سر سایبان
ناجیان را هست بر سر سایه احسان تو

حاجیان گردیده از راه نعم مهمان حق
ناجیان گردیده بر خوان کرم مهمان تو

حاجیان جویند نام از حرمت بیت الحرام
ناجیان یابند کام از رفعت ایوان تو

حاجیان در طوف درگاه فلک فرسای حق
ناجیان در طوف خرگاه ملک دربان تو

در مقام کعبه کویت ز جان گشتم مقیم
تا بدیدم آب زمزم در لب خندان تو

در کتاب آفرینش آیت عزوعلاء
هرچه بینم از الف تا یا بود در شان تو

روز و شب در ملک سرمد از طریق اقتدار
چون قضا دارد قدر سر بر خط فرمان تو

تیر بهران فلک در کیش ماند جاودان
گر به میدان صلابت بنگرد جولان تو

گرچه هر دردی ز درگاهت شود درمان پذیر
خوش قبود دردی که یابد بویی از درمان تو

هر کتابی را ز حق آورده هر پیغمبری
شرح و بسط آن بود در دفتر دیوان تو

گر حکیمی همچو لقمان در جهان پیدا شود
از قضا آورده بر کف لقمه یی از خوان تو

چشمه فیض تو را خوانند گر عمان به نام
ماه تا ماهی بود یک قطره از عمان تو

چون تویی دریای رحمتمعدن جود و سخا
هرکسی دارد نظر بر لطف بی پایان تو

سرفرازیها کند از فیض درگاهت مدام
هرکه پا بنهاده از جان در ره عرفان تو

یاعلی روح الامین از شوق گوید آفرین
هر زمان از دل برآید بر زبان عنوان تو

بود حسان گر ثنا خوان پیمبر در عرب
در عجم باشد شکیب از جان و دل حسان تو

*******************

 

گه احرام، روز عيد قربان
سخن ميگفت با خود کعبه، زينسان

که من، مرآت نور ذوالجلالم
عروس پرده بزم وصالم

مرا دست خليل الله برافراشت
خداوندم عزيز و نامور داشت

نباشد هيچ اندر خطه خاک
مکاني همچو من، فرخنده و پاک

چو بزم من، بساط روشني نيست
چو ملک من، سراي ايمني نيست

بسي سرگشته اخلاص داريم
بسي قربانيان خاص داريم

اساس کشور ارشاد، از ماست
بناي شوق را، بنياد از ماست

چراغ اين همه پروانه، مائيم
خداوند جهان را خانه، مائيم

پرستشگاه ماه و اختر، اينجاست
حقيقت را کتاب و دفتر، اينجاست

در اينجا، بس شهان افسر نهادند
بسي گردن فرازان، سر نهادند

بسي گوهر، ز بام آويختندم
بسي گنجينه، در پا ريختندم

بصورت، قبله آزادگانيم
بمعني، حامي افتادگانيم

کتاب عشق را، جز يک ورق نيست
در آن هم، نکته اي جز نام حق نيست

مقدس همتي، کاين بارگه ساخت
مبارک نيتي، کاين کار پرداخت

درين درگاه، هر سنگ و گل و کاه
خدا را سجده آرد، گاه و بيگاه

«انا الحق » ميزنند اينجا، در و بام
ستايش مي کنند، اجسام و اجرام

در اينجا، عرشيان تسبيح خوانند
سخن گويان معني، بي زبانند

بلندي را، کمال از درگه ماست
پر روح الامين، فرش ره ماست

در اينجا، رخصت تيغ آختن نيست
کسي را دست بر کس تاختن نيست

نه دام است اندرين جانب، نه صياد
شکار آسوده است و طائر آزاد

خوش آن استاد، کاين آب و گل آميخت
خوش آن معمار، کاين طرح نکو ريخت

خوش آن درزي، که زرين جامه ام دوخت
خوش آن بازارگان، کاين حله بفروخت

مرا، زين حال، بس نام آوريهاست
بگردون بلندم، برتريهاست

بدوخنديد دل آهسته، کاي دوست
ز نيکان، خود پسنديدن نه نيکوست

چنان راني سخن، زين توده گل
که گوئي فارغي از کعبه دل

ترا چيزي برون از آب و گل نيست
مبارک کعبه اي مانند دل نيست

ترا گر ساخت ابراهيم آذر
مرا بفراشت دست حي داور

ترا گر آب و رنگ از خال و سنگ است
مرا از پرتو جان، آب و رنگ است

ترا گر گوهر و گنجينه دادند
مرا آرامگاه از سينه دادند

ترا در عيدها بوسند درگاه
مرا بازست در، هرگاه و بيگاه

ترا گر بنده اي بنهاد بنياد
مرا معمار هستي، کرد آباد

ترا تاج ار ز چين و کشمر آرند
مرا تفسيري از هر دفتر آرند

ز ديبا، گر ترا نقش و نگاريست
مرا در هر رگ، از خون جويباريست

تو جسم تيره اي، ما تابناکيم
تو از خاکي و ما از جان پاکيم

ترا گر مروه اي هست و صفائي
مرا هم هست تدبيري و رائي

درينجا نيست شمعي جز رخ دوست
وگر هست، انعکاس چهره اوست

ترا گر دوستدارند اختر و ماه
مرا يارند عشق و حسرت و آه

ترا گر غرق در پيرايه کردند
مرا با عقل و جان، همسايه کردند

درين عزلتگه شوق، آشناهاست
درين گمگشته کشتي، ناخداهاست

بظاهر، ملک تن را پادشائيم
بمعني، خانه خاص خدائيم

درينجا رمز، رمز عشق بازي است
جز اين نقشي، هر نقشي مجازي است

درين گرداب، قربانهاست ما را
بخون آلوده، پيکانهاست ما را

تو، خون کشتگان دل نديدي
ازين دريا، بجز ساحل نديدي

کسي کاو کعبه دل پاک دارد
کجا ز آلودگيها باک دارد

چه محرابي است از دل با صفاتر
چه قنديلي است از جان روشناتر

خوش آن کو جامه از ديباي جان کرد
خوش آن مرغي، کازين شاخ آشيان کرد

خوش آنکس، کز سر صدق و نيازي
کند در سجدگاه دل، نمازي

کسي بر مهتران، پروين، مهي داشت
که دل چون کعبه، زالايش تهي داشت

پروین اعتصامی

 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید سعید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)


هر کس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد بزرگ نشد محترم نشد
 
دل خسته بود و راهي اين آستانه شد
دل خسته بود و راهي باغ ارم نشد
 
گفتند مرقدت حرم آل فا طمه است
با اين حساب هيچ کسي بي حرم نشد
 
اين حاجت من است الهي قلم شود
دستم اگر براي تو بانو قلم نشد
 
باز اين چه لطفي است که در حق ماشده
ما شاعرت شديم ولي محتشم نشد
 
مي خواستم براي تو بهتر از اين غزل
من را ببخش آنچه که مي خواستم نشد
 
مجيد تال
 
*******************
 
 
دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت
حسي که باز پاي مرا درحرم گذاشت
حسي که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعي لنا))به لبم دم به دم گذاشت
 
پس از کنار هجره ي پروين که رد شدم...
بي اختيار شعر سرودن بلد شدم
 
در اين حرم که آمده ام پا به پاي عشق
عاشق شدن دعاي من است و دعاي عشق
مادست خالي آمده ايم اي خداي عشق
اذن دخولمان بده محض رضاي عشق
 
تا چشم کار مي کند اينجا کرامت است
اينجا شفيعه هست پس اين جا قيامت است
 
ما اشک مي شويم که بارانمان کني
ما درد ميشويم که درمانمان کني
مارا غريب و بي کس و بي خانمان کني
تا شب نشين صحن شبستانمان کني
 
يادش بخير ماه مبارک‌ بهار تو
سي جزء عشق خوانده شده در کنار تو
 
خوش روييت نبود چنين رو نمي زديم
نورت نبود با دل شب مو نمي زديم
صحنت نبود دست به جارو نمي زديم
بالا اگر نبودي  زانو نمي زديم
 
ما با حضور لطف تو حاجت نداشتيم
ما بي حضور لطف تو بهجت نداشتيم
 
بال فرشته است و قدم هاي مردم است
در حوض صحن آينه اش آسمان گم است
ديگر نگرد مادرمان در همين قم است
((اينجا که آب هست چه جاي تيمم است؟))
 
گفتند باز مي شود از قم در بهشت
مارا ببر بهشت تو  اي خواهر بهشت
 
آهو شديم در دل صيادمان ببر
پروازمان بده به گهر شادمان ببر
مشهد به پاست در سرمان شور عشق تو
پس مال ماست کوچه ي سرشور عشق تو
 
مجيد تال
 
*******************

 
هواي ديدن خورشيد درسرم افتاد
که ناگهان به دلم جذبه ي حرم افتاد
 
کسي ميان دلم ((اشفعي لنا ))ميخواند
کسي که خاک ترين بود و از طلا ميخواند
 
تويي سرودن شعرم تويي ترانه ي من
بهانه اي به غزل هاي عاشقانه ي من
 
درخت بي ثمري را به بار آوردي
دراين زمين کويري بهار آوردي
 
نداشت فاطمه در شهر خود مزار اما
براي فاطمه در قم مزار آوردي
 
نگه ندار زما سايه ي پناهت را
وقدر يک مژه بر هم زدن نگاهت را
 
دوباره بال گشودم شبيه پروانه
و با اجازه سرودم شبيه پروانه
 
کسي که پاي ضريحت دخيل مي بندد
دخيل را به پر جبرئيل مي بندد
 
طلا زخاک در کوي تو محک خورده است
کنار سفره ي توآب هم نمک خورده است
 
براي وصف قم از رود نيل بايد گفت
غزل،قصيده نه بحر طويل بايد گفت
 
به چشم مي خورد اينجا زيارت مريم
سميه، آسيه ،حاجر،خديجه،حوا هم
 
زمين هميشه تو را با برادرت مي ديد
تو ماه بودي و نام برادرت خورشيد
 
چقدر در حرمت بوي عشق مي آيد
خيال مي کنم عطر دمشق مي آيد
 
شبي که فال بجز عشق را نمي آورد
دلم براي زيارت بهانه مي آورد
 
کسي ميان دلم ((اشفعي لنا))مي خواند
صدا صداي خودم بود از شما مي خواند
 
مجيد تال
 
*******************
 
 
دلم -شايد يکي از کفتراتون-
حسابي خو گرفته با هواتون
 
شبا وقتي که مي بندن درارو
دلم مي مونه تو صحن و سراتون
 
يه عمره عاشقونه هر شب و روز
توي شادي و غم کردم صداتون
 
صُبا گفتم : سلام ، خورشيد بانو !
شبا گفتم : سلام ، مهتاب خاتون !
 
ببخش از اينکه گفتم عاشقونه
نه خانم ، ما کجا و عاشقاتون ؟
 
سر راه حرم گاهي اگر چه
دوتا شاخه غزل چيدم براتون...
 
همه ش تقصير خوبيتونه خانم
که کرده ما بَدارم مبتلاتون
 
هميشه درد دل کرديم و رفتيم
نشد با ما بگيد از ماجراتون
 
اگر چه ؛ تو دلا مي پيچه گاهي
مناجات رضا جانم رضا تون
 
وَ يا بين صداي ندبه خونا
صداي ناله ي آقا بياتون
 
يه عمره سائلم اما يه بارم
شما چيزي بخواين از اين گداتون
 
مگه تا کي قراره زنده باشم
بيام تا کي بگم جونم فداتون ؟
 
چي مي شه زير پاهاتون بشم خاک
مني که عمريه پايين پاتون ...
 
حسن بياتاني



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 15 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید فطر


      گذشت ماه صیام و رسید عید صیام
      کنیـد یکسـره بهـر نمـاز عید، قیام

      اگرچـه رفت مـه روزه و مـه تسبیح
      مبارک است به اهل صیام، عید قیام

      شراب کوثـر و باغ بهشت و جلوۀ یار
      به روزه‌دار حلال و به روزه‌خوار حرام

      بـرات عفـو بگیریـد از خـدای کریم
      که گشته عفو عمومی به دوستان اعلام

      هزار حیف! دریغا! چه زود پایان یافت
      مهی که دست الهی به ما خوراند طعام

      سلام بـاد بـه ماهی که بود ماه درود
      درود باد به ماهـی که بود ماه سلام

      سلام بـاد بـه ماهـی که بـود لیلۀ قدر
      سلام بـاد بـه ماهـی که بـود ماه تمام

      سلام باد به ماهی که از نسیم خوشش
      رسید بوی خداوند، دم‌بـه‌دم بـه مشام

      بـه وسعت همـه عالـم برای مهمانان
      گشـوده بـود خداونـد، سفــرۀ اطعـام

      ثواب روزه خودش بود؛ بهتر از این چیست؟
      ز هـر کرامت و لطف و عنایت و اکرام

      اگرچه مـاه خـدا بـود ایـن مه پر فیض
      بدان جلالت و قدر از علی گرفت طعام

      سلام باد به ماهی که هر شبش دل ما
      به «افتتاح» و «ابوحمزه» می‌گرفت آرام

      مهـی کـه بود لیالیش بهترین شب‌هـا
      مهـی کـه بـود در ایـام، بهترین ایـام

      مهی که هر شب و هر روز در بهشت وصال
      خدای، ریخت شراب طهورتان در جام

      مه ولایت سبط نبی، امام حسن
      مه شهـادت مـولا علی، امـام همام

      علی که ذات خـداوند بـود مـداحش
      علی کـه بعـد پیمبـر امـام بـود امام

      علی حقیقت قرآن، علی حقیقت دین
      علی ولـی خـدا و وصـی خیـرالانام

      علی معلـم آدم، علـی سفینـۀ نـوح
      علی روان مسیح و علـی کلیم کلام

      علی که مدح و ثنایش حقیقت توحید
      علی که مهر و ولایش تمامی اسلام

      علی فـروغ بـه جـان بشر دهد دائم
      علی که رحمت موصولۀ خداست مدام

      علی که ماه، سـلامش کند ز اوج سپهر
      علی که مهر، به انگشت او سپرده زمام

      نماز و روزه و حـج و زکات بـی او هیچ
      کتـاب و دین و نبـوت از او گرفت قوام

      نهاده بوسه شجاعت به دست و بازویش
      عبــادت همــۀ اولیــاش در هـر گـام

      چه حاجتی چه نیازش بر این خلافت بود
      کسی که بود به کویش امین وحی، غلام

      فقط نه این که به دام جهـان اسیر نشد
      ببین بـه گـردن دنیـا نهـاد، مـولا دام

      چقـدر دور حـرم راه می‌روی "میثم!"
      به طوف خانـۀ مـولا علـی ببند احرام

      استادسازگار

***********************

      دردا كه ماه رحمت حق باز هم گذشت
      با آن كه لحظه لحظه او مغتنم گذشت

      درهای مغفرت به روی ما گشوده بود
      مهمانی خدا به وسعت جود و كرم گذشت

      شب های قدر او چه قدر با شكوه بود
      ساعات غرق عفو گنه دم به دم گذشت

      بر خرمن گناه من آتش كشید دوست
      با آن كه دید معصیتم از رقم گذشت

      دست مرا گرفت خدا و نجات داد
      وقتی ز پا فتادم و آب از سرم گذشت

      ای دل به هوش باش پس از ماه مغفرت
      ماهی كه می زدند گنه را قلم گذشت

      هر كس نبُرد بهره از این چشمه زلال
      باور كنید زندگیش در عدم گذشت

      در عید فطر خوان كرم چیده می شود
      گر ماه رحمت و كرم ذوالكرم گذشت

      یا رب به وصل دوست سروری به ما ببخش
      این روزهای هجر كه با درد و غم گذشت

      همسایه رضاست «وفائی» و می سرود
      اوقات خوب ما همه در این حرم گذشت

      استادسيدهاشم وفائي


***********************

      عید فطر است و اول شوال
      نور عشق است و شور و جذبه و حال

      بهر توفیق درک ماه خداست
      قلب‌ها از نشاط، مالامال

      جشن قرآن و جشن غفران است
      عید اسلام و روز فخر و جلال

      رمضان، ای مه نماز و دعا
      ای ره اکتساب فضل و کمال 

      رمضان، ای گناه شوی بشر
      زآن‌ همه چشمه‌های اشک زلال

      رمضان، ای فضای رحمت حق
      که زند مرغ دل، به اوج تو بال

      رمضان، ای که روز نیمه‌ی توست
      مطلع آفتاب عشق و جمال

      عید مسعود زاد روز حسن
      مجتبای محمدی تمثال

      رمضان، ای که در شب قدرت
      لطف یزدان، برون ز حد مقال

      ماه غفران و ماه توحیدی
      ماه قرآن و ماه احمد و آل

      استادحبيب الله چايچيان


***********************

چه زود از دست ما ماه خدا رفت
      مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت
       مه احیا مه شب زنده داری
       مه روزه مه صدق و صفا رفت
       مهی که بود از فیض و سعادت
       نفس، تسبیح و خواب آن عبادت

      *****
      مه یا نور و یا قدوس و یارب
      شبش از روز و روزش بهتر از شب
       خوشا آن روزه داران را که دانم
       محبت بود در دل، ذکر، بر لب
       به خلوتگاه شب اختر فشاندند
       کمیل و افتتاح و ندبه خواندند

      *****
      سحر بود و مناجات و دعایش
       دعاهای لطیف و دلربایش
       خوش آنکو داشت خلوت با خداوند
       دریغ از لحظه های با صفایش
       کجا رفتند شب های منیرش
       چه شد بوحمزه و جوشن کبیرش

      *****
      چه شب هایی که دل یاد خدا بود
      دعا بود و دعا بود و دعا بود
       به گوش جان صدای آشنا بود
       خوشا آنان که از نو جان گرفتند
       دل شب انس با قرآن گرفتند

      *****
      چه ماهی ماه حی ذو المنن بود
       چه ماهی ذکر حق نقل دهن بود
       چه ماهی ماه غفران ماه رحمت
       چه ماهی ماه میلاد حسن بود
       چه ماهی دل ز ایمان منجلی بود
       علی بود و علی بود و علی بود

      *****
      مه احیا مه مولا علی بود
      علی شمع دل و دل با علی بود
       تو گویی با علی بودیم تا صبح
       چه می گویم نفس ها یا علی بود
       چه شد آوای یارب الکریمش
       دعای یا علیُّ یا عظیمش

      *****
      وفا و عشق و ایمان بود این ماه
       مگو، شیرین تر از جان بود این ماه
       بهشت سبز انس عبد و معبود
       بهار ختم قرآن بود این ماه
       فروغ روح از بدرش گرفتیم
       شرف از لیله القدرش گرفتیم

      *****
      الا ای دوستان عید صیام است
      چه بنشستید این عید قیام است
       طلوع صبحدم را این روایت
       هلال ماه نور این پیام است
       خوشا حال تمام روزه داران
       که حسرت شد نصیب روزه خواران

      *****
      ره صدق و صفا پویید امشب
      جمال یار را جویید امشب
       وضو گیرید با عطر بهشتی
       به مهدی تهنیت گویید امشب
       خوش آن عیدی که با دلدار باشیم
       همه با هم کنار یار باشیم

      *****
      اگر چه عید فیض و عید نور است
      اگر چه عید شوق و عید شور است
       اگر چه عید مجد است و سعادت
       تمام عیدها روز ظهور است
       بدون یار، گل خار است خار است
       گل نرگس اگر آید بهار است

      *****
      الا ای شمع بزم آشنایی
      ندارد بی تو چشمم روشنایی
       دلم خون شد دلم خون از جدایی
       گلم، باغم، بهارم کی می آیی
       الهی عیدِ بی تو باز گردد
       بیا تا عید ما آغاز گردد

      *****
      تو شمع و قلب ما پروانه ی توست
       ندیده عالمی دیوانه ی توست
       ندای یا لثارات الحسینت
       لوای کربلا بر شانه ی توست
       ظهورت عید خلق عالمین است
       نه تنها عید ما، عید حسین است

      *****
      همین است و همین است و همین است
      که دیدار تو عید مسلمین است
       عزیز دل به آمین تو سوگند
       دعای «میثم» دل خسته این است
       که فردا جزو یاران تو باشد
       دلش باغ و بهاران تو باشد
      استادسازگار

 
***********************

      
      گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام
      به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام

       هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع
       هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام

       چه دیر ماه خدا آمد و چه زود گذشت
       چو آفتاب که یک لحظه می‌پرد از بام

       مه نیاز و نماز و دعا و استغفار
       مهی که بوی خدا می‌رسید از آن به مشام

       مه مبارک جوشن‌کبیر، رفت ز دست
       مه دعای سحر، ماه سجده، ماه قیام

       به افتتاح و ابوحمزه، دعای مجیر
       گرفته بود دل دوستان حق آرام

       سلام باد به شب‌های قدر و اعمالش
       که با خدا همه شب انس داشتیم مدام

       سلام باد بر آن لحظه‌های شیرینی
       که می‌شد از همه سو عفو کبریا اعلام

       گناهکار! ز عفو خدا مشو نومید
       که ناامیدی از رحمت خداست حرام

       به عید فطر بگیر از خدای خود عیدی
       که میهمان خدا را خدا کند اکرام

       مه مبارک ما بیشتر مبارک شد
       ز مقدم حسن، آن نور چشم خیرالانام

       امام دوم، فرزند اول زهرا
       که بود شانۀ پیغمبر خداش مقام

       به روزه‌خوار بگو خون دل خورد دائم
       به روزه‌دار گواراست عید ماه صیام

       خوشا کسی که به مهر علی و اولادش
       گرفت روزه و گسترد سفرۀ اطعام

       علی، ولی خدا، نفس مصطفی، حیدر
       که حب او همه دین است و مهر او اسلام

       خجسته نام خوشش حسن مطلع قرآن
       حدیث مدحش در لوح گشته حسن ختام

       وضو بگیر و بخوان داستان ردالشمس
       که آفتاب، به دست علی سپرده زمام

       بگو به خصم علی روزه و نماز، تو را
       شرار آتش خشم خدا شود در کام

       به روز حشر که داغ عطش به هر جگر است
       خوشا کسی که ز دست علی بگیرد جام

       مرام میثم تمار خوش بود «میثم»
       که در ثنای علی یافت عمر او اتمام

      استادسازگار


***********************

      حیف که ماه رمضان شد تمام
      ماه دعا ماه صلات و صیام

      ماه خدایی شده خود ساختن
      دل ز همه شسته به او باختن

      ماه پر از نور الهی شدن
      خانۀ دل طور الهی شدن

      شب همه شب تاب و تبی داشتیم
      اشک و مناجات شبی داشتیم

      ماه پر از نور الهی شدن
      خانۀ دل طور الهی شدن

      شب همه شب تاب و تبی داشتیم
      اشک و مناجات شبی داشتیم

      ماه خدا داشت چه عمر کمی
      عمر کمش بود بسان دمی

      ذکر خفی ورد جلی داشتیم
      زمزمۀ علی علی داشتیم

      روز در آغوش خدا جای ما
      شب همه شب لیلۀ احیای ما

      روز نفس‌ها همه بودی نماز
      شب همه در ناله و راز و نیاز

      روز ز سوز عطش افروختن
      شب همه دم شمع شدن سوختن

      نیمۀ مه هر چه سخن داشتیم
      بر لب خود مدح حسن داشتیم

      جلوه ز حسن ازلی داشتیم
      روشنی از ماه علی داشتیم

      ماه خداوند علیک السلام
      رفتی و باز آمده عید صیام

      عید خدا عید دعا عید نور
      چشم بد از صبح دل‌آراش دور

      عید قبولی صیام همه
     سجده و تکبیر و قیام همه

      عید وصال است وصال خدا
      محو شدن محو جمال خدا

      خندۀ شادی به لب روزه‌دار
      آتش حسرت به دل روزه‌خوار

      آنکه در این مه زده خود را به خواب
      وای بر او در صف یوم الحساب

      طایفه‌ای را همه با جام نور
      داده خداوند شراباً طهور

      وصل خدا شامل حال همه
      قرب خداوند حلال همه

      طایفه‌ای تلخ شده کامشان
      روز شده تیره‌تر از شامشان

      کور ز دیدار تجلاّی نور
      دور ز رحمت خدای غفور

      خار چه سهمی برَد از بوستان؟
      وصل خداوند و علی دوستان

      کیست علی؟ تمامِ هست خدا
      گوش خدا، دیده و دست خدا

      کیست علی؟ وصی ختم رسل
      کیست علی؟ عصارۀ عقل کل
 
      کیست علی تجلی کبریا
      لحم و دم و نفس رسول خدا

      کیست علی؟ روح صلات و صیام
      کیست علی؟ رکن قعود و قیام

      سکوت ما صحبت ما یا علی است
      قبولی طاعت ما یا علی است

      مغز علی و دگرانند پوست
      فشردۀ هزار و یک اسم هوست

      یک شبش از عمر جهان برتر است
      یک دمش از طاعت عالم سر است

      مهر علی نور کند نار را
      مهر علی لاله کند خار را

      مهر علی کار مسیحا کند
      مردۀ دل را علی احیا کند

      مهر علی رحمت بی‌انتهاست
      مهر علی تمام لطف خداست

      مهر علی ولایت انبیاست
      مهر علی هدایت انبیاست

      مهر علی تمام ایمان بوَد
      مهر علی حیات قرآن بوَد

      مهر علی چراغ آئین ماست
      مهر علی تمامیِ دین ماست

      مهر علی کلاس عمّارهاست
      نتیجه‌اش میثم تمّارهاست

      ما به تولّای علی زاده‌ایم
      روز ازل دل به علی داده‌ایم

      این سخن خلق همه عالم است
      گر چه روان از قلم «میثم» است

      سرود آب و گل ما یا علی است
      حرف زبان و دل ما یا علی است

      استادسازگار


***********************

      دلخسته خدا خدا خدا می کرد
      یک ماه  برای تو  دعا  می کردم

      هرجمعه ی ماه رمضانی که گذشت
      تا وقت اذان   تو را  صدا   می کردم

      سی روز به عشق دیدنت  آقا جان
      من روزه خود به اشک وا می کردم

      در هر شب قدر وقت احیا ارباب
      با یاد شما حال  وصفا می کردم

      ای کاش نماز عید فطر خود را
      در پشت سر تو اقتدا میکردم

      افسوس چنین نشد ومن فهمیدم
      یک ماه برای خود  دعا می کردم

      سيداميرحسين ميرحسيني

 
***********************

      امروزعید فطر و لب ازجام می، تر است
      این مستی از بیان و تصور، فراتر است

      جام وصال و مستی دیدار دلبری
      کز هر چه گفته اند و بگویند، برتر است

      با این دو گوش، قول و غزل بس شنیده ایم
      شیرین ترین سخن، نغمه الله اکبر است

      از بهر طاعت تو، نخوردیم و می خوریم
      امروز و این، کی از آن روزه کمتر است

      تنها نه ما، ز آب و غذا روزه داشتیم
      ازغیر یار دل بگرفتن ،چه خوش تر است

      چون جان و دل بریده شد از ماسوی، دلا
      اکنون شراب وصل چشیدن، میسر است

 



موضوعات مرتبط: عید سعید فطر

برچسب‌ها: اشعار عید سعید فطر مهدی وحیدی
[ 17 / 5 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهات حضرت زینب (س)

    امام زمان در عزای زینب (علیهما السلام)

      يا اين دل شكسته ما را صبور كن
      يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن

     ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
     اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن

     با ذوالفقار حضرت مولا ، بيا و بعد
     دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن

     با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
     از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن

    امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
    امشب بساط گريه مان را تو جور كن

   يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
    يا خاطرات عمه تان را مرور كن

  ****************************

      نه هم دمی ،نه مونسی ،نه یار و یاوری
      جان کندنم چه سخت شد این روز آخری
      
      یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین
      مثل کبوتری که ندارد دگر پری
      
      گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است
      ارثیه ی قد خم من ،هست مادری
      
      عبداله این تن و بدن خسته مرا
      تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟
      
      پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم
      درد دل و  گلایه ی خواهر برادری
      
      در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون
      برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری
      
      می خواهم از فراق شکایت کنم به او
      در سینه ام غمی است که او هست مشتری
      
      من را زدند ، خب به فدای سرت حسین
      هر کس رسید، در تو فرو کرد خنجری
      
      سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب
      بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری
      
      عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود
      دیگر نمی دوید کسی پشت دختری
      
      در شام و کوفه پا قدم  دخترعلی
      رونق گرفت کاسبی شال و روسری
      
      خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید
      خوش حال باش دست نخورده است معجری
      
      حسین قربانچه

  ****************************

 
      زینبم ،اسطوره ام مهر و وفا را
      نور می پاشم تمام کبریا را
      در تمام عمر، با صبر و مدارا
      یک به یک از پا درآوردم بلا را
      **
      مریمم، اما غنی تر،خواندنی تر
      کربلایی هستم اما ماندنی تر
      روضه هایم بازتر،گریاندنی تر
      من به زانو می کشم اشک و بکا را
      **
      کی ز یادم می برم تحقیرها را
      نیزه ها، شلاق ها، زنجیرها را
      صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
      تا که راضی بنگرم از خود خدا را
      **
      آه فرسودم در این یک سال و نیمه
      منتظر بودم در این یک سال و نیمه
      فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
      قسمت اصغر نشد آب گوارا
      **
      پیش چشمم یوسفم را سر بریدند
      خنجر از کین بر گلویش می کشیدند
      در بیابان پشت زنها می دویدند
      هرگز از یادم نبردم نینوا را
      **
      ساربان ما را اسارت برد کوفه
      قلوه سنگی بر جبینم خورد کوفه
      داشت زینب از جفا می مرد کوفه
      تا که خواندی روی نی آن آیه ها را
      **
      از بلا شد پیکر من آیه آیه
      از نگاه شامیان دارم گلایه
      نیست اطمینان دگر،حتی به سایه
      بی وفا دیدم غریب و آشنا را
      **
      صد حکایت دارد این قد کمانم
      کعب نی مجروح کرده استخوانم
      یاد مادر می کنم با هر تکانم
      جستجو کردم زمرگ خود دوا را
      **
      بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
      از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
      با چنین حالی که من دارم حسین جان
      سر کنم ساعات شیرین لقا را
      
      حسین قربانچه

  ****************************

       
      دل باده بنوش است  سرخان عقیله
      خورده شب و روز  از نمک و نان عقیله
      
      هر قلب حسینی که شده  واله و شیـدا
      در بزم حسینی شـده مهمان عقیله
      
      ما عبد و غلامیم به احسان اباالفضل
      مجنون حسینیم بـه احسان عقیله
      
      خود یک تنه زهرا شد و حیدر شد و حالا
      ارباب بود گوش به فرمان عقیله
      
      در حوزه علمیّـه زهـراییه ، عباس
      زانو زده بر منبر عرفان عقیله
      
      آنجا که شد آقای دو عالم تک و تنها
      سرباز طراویده ز دامان عقیله
      
      تفسیر شد از آه حزینی که رها کرد
      در کـرببلا مـریم قرآن عقیله
      
      ای جنس پرت از پر جبریل گرانتر
      حوریّه کجا، گـوشه ی ویرانه ،عقیله ؟
      
      یا حضرت زینب تو بیا قـسمت ما کن
      یک کرببلا جان حسین جان عقیله
      
      حسین قربانچه

  ****************************

      ما روضه دار روضه ی رضوان زینبیم
      در بین شهر ،شهره به عنوان زینبیم
      
      ما داغ دیده ایم که بر سینه میزنیم
      این است علتش که پریشان زینبیم
      
      ما از نژاد قوم عرب زاده برتریم
      از قوم و از قبیله سلمان زینبیم
      
      از رشته های چادرش اسلام میچکد
      ما از عشیره های مسلمان زینبیم
      
      هفتاد و چند آیه از او وحی میشود
      ما دسته دسته کشتهء قرآن زینبیم
      
      از دست توست جیره ی ماهانه ی همه
      ما مستحق تکه ای از نان زینبیم
      
      هر چند مجتباست به بیت ولا کریم
      بانو کریمه است و گدایان زینبیم
      
      ما را برای گریه ی خود انتخاب کرد
      مدیون چشم زینب و دستان زینبیم
      
      ما را گدای پشت در او نوشته اند
      ما مور ملک عشق سلیمان زینبیم
      
      مامور امر عمهء صاحب زمان شدیم
      گریه کنان حضرت سلطان زینبیم
      
      محمد مهدی نسترن

  ****************************

      گفته بودم كه دير يا زود از
      راه مي آيي و مرا با خود
      بعد يك سال و نيم خون گريه
      ميبري تا وصال خود، تا خود
      **
      چقدر چشم من به راهت بود
      صبح و شب نامتان به روي لب
      آمدي و خوش آمدي اما
      دير كردي و پير شد زينب
      **
      نه درست است، اشتباهي نيست
      چهره ام يك كمي فقط آخر...
      نه كه يك سال و نيم كم باشد
      بي تو چل سال رفته بر خواهر
      **
      خب بيا بگذريم وقتش نيست
      يك كمي از خودت بگو آقا
      خودتان شرح مي دهي يا من
      روضه را باز تر كنم حالا
      **
      تشنه لب لحظه هاي آخر را
      از دم آخر تو مي گويم
      سرِ زينب فدات،دلدار از
      رنج هاي سرِ تو مي گويم:
      **
      زخم زير گلو؟ نه طاقت نيست
      قلب و تيرِ سه شعبه؟ اصلآ نيست
      سنگ و شمشير سختيش مثلِ
      لحظه هاي به نيزه رفتن نيست
      **
      آسمان ريخت بر سرم وقتي
      صوت تكبير در هوا مي رفت
      جلوي چشم را نمي ديدم
      آفتابم به نيزه ها مي رفت
      **
      روزِ تشييع پيكرت در دشت
      پسرت بود و بوريا هم بود
      بدنت را به قبر وقتي چيد
      قطعه هايي ز پيكرت كم بود
      **
      كوفه بود و جواب خوبي ها
      كوفه بود و تلافيِ مردم
      پشت بام و هنرنمايي با
      سرِ تو سنگ بافيِ مردم
      **
      تو براي خودت سري بودي
      روي ني استوار و پا بر جا
      هر زمانم ز نيزه افتادي
      مي شدي تو دوباره از سر جا
      **
      آفتابم به خواب خود هرگز
      سايه ام را نديده بود اما
      روز محمل سواري ام در شهر
      زينبت بي نقاب بود آنجا
      **
      نفسِ آخرم رسيد و من
      چشم هايم به سمت آمدنت
      يادگاريِ تو به روي قلب
      مي گذارم دوباره پيرهنت
      
      حسن کردی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهات حضرت زینب (س) مهدی وحیدی
[ 4 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهات حضرت زینب (س)

       
      جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین
      دیگر رسیده است دم آخرم حسین
      
      من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
      دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین
      
      چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن
      این یادگار توست کنون در برم حسین
      
      یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود
      درد نبودنت بخدا باورم حسین
      
      یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم
      بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین
      
      پیچیده است وقت اذان توی گوش من
      " الله اکبر " علی اکبرم حسین
      
      یادم نمی رود که صدای تو قطع شد
      افتاد دلهره به میان حرم حسین
      
      بالای تل دویدم و دیدم که  ، می خوری...
      ...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین
      
      غارت شروع شد همه در خیمه ریختند
      بردند گوشوار من و زیورم حسین
      
      چهره کبود بود شب غارت حرم
      هر دختری که بود به دور و برم حسین
      
      در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ
      در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین
      
      هر چه گذشت بین محل یهودیان
      با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ...
      
      رضا رسول زاده
       
      *******************
 
       
      هنگامه وصال من و دلبرم شده
      این الحسین زمزمه آخرم شده
      
      چشمم به راه مانده کجایی عزیز من
      پیراهن تو گرمی بال و پرم شده
      
      از گریه پینه بسته دگر چشم های من
      عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده
      
      موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست
      غم های کربلاست چنین یاورم شده
      
      من پیرسالخورده ام و دست های من
      محتاج شانه های علی اکبرم شده
      
      از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق
      ناله زدی که وقت وداع از حرم شده
      
      داغی بوسه از لب تو مانده برلبم
      خون گلوی تو نفس حنجرم شده
      
      من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین
      این چند ماهه جان تو درد سرم شده
      
      می خواستم بغل کنمت جان تو نشد
      نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده
      
      من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام
      سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده
      
      دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت
      گفتم به خویش ارثیه مادرم شده
      
      جان خودت به زور کشیدند چادرم
      شاهد ببین که پارگی معجرم شده
      
      قاسم نعمتی
       
      *******************
 
       
      یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
      هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من
      
       در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
      دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
      
      تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
      یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من
      
      از خاطرات آن شب مقتل کنار  تو
      مانده هنوز لاله سرخی به روی من
      
      یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
      تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
      
      قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
      آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
      
      سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود
      او رفت و رفت پیش شما آبروی من
      
      بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
      دیگر بس است باده غم در سبوی من
      
      موسی علیمرادی
       
    *******************

 
       
      زینبم نائبة الزهرایم
      مادرم گفته که بی همتایم
      بشنوید ارض و سما! آوایم
      این حسینی که بُوَد، آقایم ...
      
      ... تا که دیده به روی من وا کرد
      مهر خود را به دل من جا کرد
      
      کوثر حضرت کوثر هستم
      زین اَب هستم و زیور هستم
      زیور فاتح خیبر هستم
      خطبه ام گفت: که حیدر هستم
      
      همه دیدند هنر دارم من
      مثل عباس، جگر دارم من
      
      ذوالفقار سخنم برّان است
      یکی از لشکر من طوفان است
      دشمن از «مردی» من حیران است
      بی سبب نیست که سرگردان است...
      
      ... دیده هر بار، حریف همه ام
      پروش یافته ی فاطمه ام
      
      ای برادر! به دلم غم دارم
      دل سوزان و قدی خم دارم
      دم آخر شده ماتم دارم
      خاطراتی ز محرّم دارم
      
      لرزش دستم اگر جلوه نماست
      همه اش زیر سر کرب و بلاست
      
      همه جا پای به پایت بودم
      دائماً زیر لوایت بودم
      مثل یک کوه برایت بودم
      شاهد کرب و بلایت بودم
      
      من که بازیچه ی تقدیر شدم
      از غم تو به خدا پیر شدم
      
      روضه ی باز شنیدن سخت است
      بار بر دوش کشیدن سخت است
      تلخی آه چشیدن سخت است
      سوی گودال دویدن سخت است
      
      دیدم آن جا که چه غوغا کرده
      بی حیا، کار خودش را کرده
      
      حنجری سوخته شد بعد از آن ...
      جگری سوخته شد بعد از آن ...
      مادری سوخته شد بعد از آن ...
      معجری سوخته شد بعد از آن ...
      
      زیر و رو شد بدنت با نیزه
      تا که شد در تن تو تا نیزه
      
      وای از آن سفر شام، حسین !
      وای از آن ملأ عام، حسین !
      وای از طعنه و دشنام، حسین !
      وای از سنگ لب بام، حسین !
      
      آن دیاری که پر از بیداد است
      شام نه، کشور کُفر آباد است
      
      ذرّه ای رحم در آن ناس نبود
      بینشان عاطفه بشناس نبود
      حرفی از غیرت و احساس نبود
      کاش آن جا سر عبّاس نبود ...
      
      **
      مردم شام به ما سنگ زدند
      همه صف بسته هماهنگ زدند
      در عزایت کف و آهنگ زدند
      به موی دخترکت چنگ زدند
      
      دختر شام به پیش سر تو
      ریخته نان جلوی دختر تو
      
      محمد فردوسی
       
    *******************

      
      زینبم یار آشنای توام
      جای مانده ز کربلای توام
      
      شعله سر می کشد ز ناله ی من
      من عزادار نینوای توام
      
      تشنه لب لحظه های آخر عمر
      یاد سقای با وفای توام
      
      بسترم زیر تابش خورشید
      روضه خوان یاد بوریای توام
      
      یاد گل های پرپر باغ و
      بدن زیر دست و پای توام
      
      وای از آن دم که حنجر تو شکست
      یاد آن آخرین صدای توام
      
      یاد راس تو روی نیزه و آن
      پیکر بر زمین رهای توام
      
      زخم خورده ز وقت وا شدن
      پای دشمن به خیمه های توام
      
      دم آخر بیا به بالینم
      که دوباره رخ تو را بینم
      
      رضا رسول زاده
       
       *******************

       
   
       
      کسی محبت خود يا که برملا نکند
      و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
      
      تمام شهر ز احوال من خبر دارند
      قرار نیست دلی بشکند صدا نکند
      
      به زنده ماندن شمع و عروج پروانه
      که آشنای کسی ترک آشنا نکند
      
      فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر
      چنانکه با دل من کرده است تا نکند
      
      به روی شانه هر کس جنازه ای بردند
      نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند
      
      قسم به دست امامت که خواهرت آن شب
      محال بود برای تو جان فدا نکند
      
      تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم
      نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند
      
      به زیر تابش خورشید بستری دارم
      چگونه یار به محبوب اقتدا نکند
      
      به پشت گرمی پیراهن تو می میرم
      کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند
      
      حسين رستمي
 
       
      *******************
      

      
      اين مدتي که مي گذرد در عزاي تو
      روزي نبوده اشک نريزم بپاي تو
      
      با ياد آخرين شب پيش تو بودنم
      يک شب نبوده روضه نگيرم براي تو
      
      يکسال و نيم شمع شدم سوختم حسين
      يک سال و نيم آب شدم در ازاي تو
      
      اي کاش لحظه اي که رسد جان من به لب
      بودم کنار قبر تو در کربلاي تو
      
      اي کاش لحظه اي که مي آيي به ديدنم
      از تن سرم بريده شود پيش پاي تو
      
      جان مي دهم به بستر مرگم در آفتاب
      مثل تن به خاک بيابان رهاي تو
      
      بر روي سينه پيرهنت را گرفته ام
      تا اينکه باز زنده شود ماجراي تو
      
      گودال بود و ولوله ي نيزه دارها
      گم بود بين هلهله هاشان صداي تو
      
      گودال بود و پيرهن و نعل اسب ها
      اي کاش بود خواهرت آنجا به جاي تو
      
      چيزي براي ما ز تو باقي نذاشتند
      تقسيم شد عمامه و خود رداي تو
      
      من بودم و نظاره ي تاراج خيمه ها
      در دست باد روسري بچه هاي تو
      
      عباس چون نبود به سيلي سپرده شد
      بوسه زدن به دخترک بينواي تو
      
      جز آن شبي که دور شدم از تو در سفر
      تو روي نيزه بودي و من پا به پاي تو
      
      بر دامنم نيامدي آن شب دگر گذشت
      اما حسين، کنج تنور است جاي تو؟
      
      يادم نرفته سنگ لب پشت بام بود
      پاداش هر کسي که بپا کرد عزاي تو
      
      يادم نرفته وقت تلاوت نمودنت
      شد خنده ها جواب صداي رساي تو
      
      ما را مدام خارجي آنجا صدا زدند
      اي غيرت خدا همه عالم فداي تو
      
      تا رفع اتهام کني از حريم خويش
      با آيه هاي سرخ بر آمد نداي تو
      
      اما يزيد حرف تو را زود قطع کرد
      با خيزران مقابل طشت طلاي تو
      
      علی صالحی
       
         *******************

       
       
      و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید
      کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید
      
      تمام قامت من را شکسته داغ حسین
      کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید
      
      درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد
      اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید
      
      کمی زخون دل عمه رنگ بردارید
      برای موی سفیدم کمی حنا ببرید
      
      به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم
      در آفتاب اگر بستر مرا ببرید
      
      کنار بستر من روضه ای بخوانید و
      مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید
      
      همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت
      مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید
      
      همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد
      مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید
      
      مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس
      حسین حسین بگویید و کربلا ببرید
      
      رحمان نوازنی
       
         *******************
       
       
      چشمان تو ادامه ی دریای کربلا
      زینب شدی و زینت بابای کربلا
      
      با خطبه هات مثل علی میشوی ولی
      با گریه هات حضرت زهرای کربلا
      
      ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه
      ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا
      
      دیروز اگر نبود دم آتشین تو
      بیهوده بود قصه ی فردای کربلا
      
      وقت قنوت نافله های شبانه ات
      شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا
      
      دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد
      در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا
      
      بانوی آب و آینه بانوی آسمان
      اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان :
      
      هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده
      اشک نگاه آخر من بی ثمر شده
      
      با یاد پاره های تنت گریه میکنم
      با آه سینه ام جگرم شعله ور شده
      
      این بازوی سپر شده ام را شکسته اند
      حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده
      
      حتی توان سینه زدن هم نمانده است
      این بازوی شکسته عجب درد سر شده
      
      بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت
      یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده
      
      با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین
      زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده
      
      بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین
      عمداً مرا زدند کنار تنت حسین
      
      گودال بود و غربت بی انتهای من
      شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من
      
      از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود
      جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من
      
      یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟
      بر روی حنجر تو برادر به جای من
      
      یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت
      یک کعب نی رسید به داد صدای من
      
      پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟
      یا اشتباه میکند این چشم های من
      
      با تازیانه ها بدنم خوب آشناست
      من را زدند پیش تو ای آشنای من
      
      دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند
      مانند مادر تو مرا بی هوا زدند
      
      مسعود اصلانی
       
         *******************
              
      به روي دل، غم و داغ تورا گذاشته ام
      به روي شانه ي خود كربلا گذاشته ام
      
      براي آنكه مرا غُصه ي تو پير كند
      به روي كُلِّ جوانيم پا گذاشته ام
      
      براي آنكه بگويم هنوز فكر توام
      ببين كه پيرهنت را كجا گذاشته ام
      
      شكسته تر شده اين دل،دل بدون حسين
      شكسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام
      
      اگر بناست ببيني مرا بيا گودال
      گه خويش را لب گودال جا گذاشته ام
      
      هنوز خون گلوي تو رنگ موي من است
      گمان مبر كه به مويم حنا گذاشته ام
      
      نشد اگرچه تنت را كفن كنم اما
      هنوز هم كفنت را سوا گذاشته ام
      
      علي اكبر لطيفيان

       
         *******************

       
       
      آتشفشان زخم منم،داغ دیده ام
      خاکسترم،بهار به آتش کشیده ام
      
      چشم بلا کشیده ی من خون جگر شده است
      از باغ سرخ آینه ها آه چیده ام
      
      ققنوسهای عاطفه را در فراق تو
      از شعله شعله های دلم آفریده ام
      
      از لحظه ای که رفتی و دیگر ندیدمت
      من کشته ی وداع تو هستم، شهیده ام
      
      گودال زخم جان به لبم کرد روی تل
      بیتابم از فراز و نشیبی که دیده ام
      
      لبریز بوسه های لب خارها شدم
      دنبال اسب نیزه پیاده دویده ام
      
      در جست و جوی عطر تنت ماه می شوی؟
      شبها که من نسیم بیابان وزیده ام
      
      "بزمی به پا کنید خوارج رسیده اند"
      از این قبیل زخم زبان ها شنیده ام
      
      کوهم که ایستاده ام و خم نمی شوم
      شمشیر زخم خورده ولی آب دیده ام
      
      با آرزوی صبح نگاهت بهشت من
      هر چه مصیبت است به جانم خریده ام
      
      سید مسيح شاه چراغي
       
       *******************

      یکسال میشود که تو هم پر کشیده‌ای
      من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام
      شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من
      می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام
      **
      چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو
      مانده به زیر صورت خورشید پیکرم
      ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو
      لب تشنه مانده‌ام به نفسهای آخرم
      **
      بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت
      بی تو پری برای پریدن نمانده بود
      صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک
      نایی دگر برای دویدن نمانده بود
      **
      چندی است رفته قوت دیدن ز دیده‌ام
      بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است
      دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت
      یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است
      **
      دل پاره پاره از همهٴ طعنه‌هایشان
      پایم هنوز آبله دار از شتابها
      جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله
      ردی است بر تمام تنم از طنابها
      **
      پیراهنی که خون تو آغشته اش بود
      هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو
      دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام
      سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو
      
      محسن عرب خالقی
       
       
         *******************
      

      
      این زن که از برابر طوفان گذشته بود
      عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
      
      صبرش امان حوصله ها را بریده بود
      وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
      
      باران اشک بود و عطش شعله می کشید
      آب از سر تمام بیابان گذشته بود
      
      آتش، گرفته بود و سر از پا نمی شناخت
      از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود...
      
      اما هنوز آتش در را به یاد داشت
      آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
      
      می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست
      کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
      
      یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
      عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
      
      زینب هزاربار خودش هم شهید شد
      از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
      
      بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند
      این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
      
      احمد علوی

       
         *******************

       
      شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
      درون سینه خود زخم بیکران دارد
      
      همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
      در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود
      
      همان که آینه روشن حقایق بود
      همان که همدم هفتاد و دو  شقایق بود
      
      همان  که از غم هجران شکسته قامت او
      هزار خاطره مانده است از اسارت او
      
      هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
      هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
      
      هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
       هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
      
      به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
       تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
      
      چقدر بغض نشسته به روی حنجرتان
       بلا به دور مگر که چه آمده سرتان
      
      شبیه آینه های شکسته میمانید
      چقدر آیه امن یجیب می خوانید
      
      من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
      من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
      
      نه سایه ای ز ترحم نه آب آوردند
      برای تشنگیت آفتاب آوردند
      
      تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
      پیام آور سرخ پیام عاشورا
      
      بخوان سرود پریدن بخوان پری باقیست
      هنوز بین شماها کبوتری باقیست
      
      هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
      صدای غرش الله اکبری باقیست
      
      اگر چه روح علمدار پر کشید اما
      میان دشت علمدار دیگری باقیست
      
      و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
      هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
      
      روح الله مردان خانی
       
        *******************
      
      دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام
      دیگر بس است دوری من با تو یا حسین
      مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب
      جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین
      **
      جانی که روی پای بمانم نمانده است
      گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات
      بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد
      یعنی خموش مانده صدای ترانه ات
      **
      پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه
      آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست
      دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را
      دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست
      **
      ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای
      آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟
      لبهای من به یاد لبت مانده پر ترک
      تا یاد چوب خیزر نامرد می کند
      **
      دیدم که سنگ بوسه، به زخم تو میزند
      من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست
      مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم
      باتو شدم همینکه مقابل سرم شکست
      **
      ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من
      هر چند چیزی از تن زینب نمانده است
      یک دسته گل برای مزارم تهیه کن
      دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است
      
      جواد حیدری
       
         *******************

      
      حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی
      حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی
      
      غریب تا که نمانَد حسین بی عباس
      به جای خواهری آن جا، برادری کردی
      
      گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
      چه خواهری تو برادر، که مادری کردی
      
      تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
      تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی
      
      پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!
      به خون نشستی و در خون، شناوری کردی
      
      پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را
      که روز واقعه، را یاد آوری کردی
      
      به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
      ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی
      
      حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
      تو با حسین پس از او، برابری کردی
      
      چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان!
      زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی
      
      زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
      سخن درست بگویم، تو حیدری کردی
      
      تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
      یگانه قاصد امّت پیمبری کردی
      
      بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو
      تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی
      
      حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
      حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
      
      مرتضی امیری اسفندقه



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهات حضرت زینب (س) مهدی وحیدی
[ 4 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهات حضرت زینب (س)

      هر چند پاي بي رمق او توان نداشت
      هر چند بين قافله جانش امان نداشت
      
      بار امانتي که به منزل رسانده است
      چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت
      
      جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها
      در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت
      
      آيا به جز حوالي گودال، ساربان
      راهي براي بردن اين کاروان نداشت؟
      
      يک شهر چشم خيره به ... بگذار بگذريم
      شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت
      
      آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود
      اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت
      
      ديگر لب مقدس قرآن کربلا
      جايي براي بوسه‌ی آن خيزران نداشت!
      
      یوسف رحیمی
       
      *********************
         
      یکسال میشود که تو هم پر کشیده‌ای
      من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام
      شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من
      می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام
      **
      چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو
      مانده به زیر صورت خورشید پیکرم
      ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو
      لب تشنه مانده‌ام به نفسهای آخرم
      **
      بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت
      بی تو پری برای پریدن نمانده بود
      صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک
      نایی دگر برای دویدن نمانده بود
      **
      چندی است رفته قوت دیدن ز دیده‌ام
      بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است
      دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت
      یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است
      **
      دل پاره پاره از همهٴ طعنه‌هایشان
      پایم هنوز آبله دار از شتابها
      جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله
      ردی است بر تمام تنم از طنابها
      **
      پیراهنی که خون تو آغشته اش بود
      هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو
      دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام
      سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو
      
      محسن عرب خالقی
       
       
      *********************  
       
      این زن که از برابر طوفان گذشته بود
      عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
      
      صبرش امان حوصله ها را بریده بود
      وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
      
      باران اشک بود و عطش شعله می کشید
      آب از سر تمام بیابان گذشته بود
      
      آتش، گرفته بود و سر از پا نمی شناخت
      از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود...
      
      اما هنوز آتش در را به یاد داشت
      آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
      
      می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست
      کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
      
      یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
      عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
      
      زینب هزاربار خودش هم شهید شد
      از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
      
      بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند
      این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
      
      احمد علوی
  
       
      *********************
  
       
      میون صحن خونه
      با اشک دونه دونه
      زینب قد خمیده
      شهادتین میخونه
      **
      افتاده بین بستر
      به زیر نور آفتاب
      خواب و قرار نداره
      نمیزنه لب به آب
      **
      یه سال پیش به یاد
      عشقی که دیگه نداشت
      میون خاک گلدون
      یه شاخه لاله کاشت
      **
      هر روز غروب با اشکاش
      وقتی که بی تاب میشد
      لاله رو سیراب میکرد
      ولی خودش آب میشد
      **
      یه سال تو شهر غربت
      با درد دل سوخت و ساخت
      تا عاقبت غم عشق
      زینب رو از پا انداخت
      **
      جونش به لب رسیده
      ز غصه فراوون
      خیره شده ز بستر
      به لاله ی تو گلدون
      **
      آه میکشید آه آه
      با چشمی پر ز ژاله
      یادش بخیر که داشتم
      منم یه باغ لاله
      **
      اما یه مشت جلاد
      بی سرو پا رسیدند
      به خاک صحرا تشنه
      لاله رو سر بریدند
      **
      با تیر و سنگ و دشنه
      ساقه هاش رو شکستن
      خودم دیدم از رو تل
      روی سینش نشستن
      **
      ز لاله ای که داغش
      قلب منو سوزونده
      به غیر یه پیرهن
      چیزی برام نمونده
      **
         
       
      *********************
  
        
      شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
      درون سینه خود زخم بیکران دارد
      
      همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
      در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود
      
      همان که آینه روشن حقایق بود
      همان که همدم هفتاد و دو  شقایق بود
      
      همان  که از غم هجران شکسته قامت او
      هزار خاطره مانده است از اسارت او
      
      هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
      هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
      
      هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
       هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
      
      به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
       تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
      
      چقدر بغض نشسته به روی حنجرتان
       بلا به دور مگر که چه آمده سرتان
      
      شبیه آینه های شکسته میمانید
      چقدر آیه امن یجیب می خوانید
      
      من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
      من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
      
      نه سایه ای ز ترحم نه آب آوردند
      برای تشنگیت آفتاب آوردند
      
      تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
      پیام آور سرخ پیام عاشورا
      
      بخوان سرود پریدن بخوان پری باقیست
      هنوز بین شماها کبوتری باقیست
      
      هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
      صدای غرش الله اکبری باقیست
      
      اگر چه روح علمدار پر کشید اما
      میان دشت علمدار دیگری باقیست
      
      و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
      هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
      
      روح الله مردان خانی
       
      *********************
         
      دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام
      دیگر بس است دوری من با تو یا حسین
      مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب
      جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین
      **
      جانی که روی پای بمانم نمانده است
      گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات
      بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد
      یعنی خموش مانده صدای ترانه ات
      **
      پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه
      آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست
      دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را
      دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست
      **
      ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای
      آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟
      لبهای من به یاد لبت مانده پر ترک
      تا یاد چوب خیزر نامرد می کند
      **
      دیدم که سنگ بوسه، به زخم تو میزند
      من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست
      مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم
      باتو شدم همینکه مقابل سرم شکست
      **
      ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من
      هر چند چیزی از تن زینب نمانده است
      یک دسته گل برای مزارم تهیه کن
      دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است
      
      جواد حیدری
       
      *********************

        
      حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی
      حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی
      
      غریب تا که نمانَد حسین بی عباس
      به جای خواهری آن جا، برادری کردی
      
      گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
      چه خواهری تو برادر، که مادری کردی
      
      تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
      تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی
      
      پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!
      به خون نشستی و در خون، شناوری کردی
      
      پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را
      که روز واقعه، را یاد آوری کردی
      
      به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
      ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی
      
      حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
      تو با حسین پس از او، برابری کردی
      
      چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان!
      زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی
      
      زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
      سخن درست بگویم، تو حیدری کردی
      
      تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
      یگانه قاصد امّت پیمبری کردی
      
      بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو
      تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی
      
      حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
      حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
      
      مرتضی امیری اسفندقه



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهات حضرت زینب (س) مهدی وحیدی
[ 4 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات

خالق من! سید و مولای من!

بسته به زنجیـر گنه، پای من

نیست حضور تو دگر جای من

اگـرنبخشی تو مرا وای من!    الهی العفو الهی العفو

لحظه بـه لحظه گنـه اندوختم

در شـرر آتـش خــود سـوختم

چشم به لطف و کرمت دوختم

نقش گنه مانده به سیمای من    الهی العفو الهی العفو

مرا به اخلاص پیمبـر ببخش

به اشک صدیقۀ اطهر ببخش

به لیـله ‌المبیت حیـدر ببخش

علی بود رهبرو مولای من      الهی العفو الهی العفو

غرق گناهم تـو ثـوابم بده

کرم کـن و باز جـوابم بده

شفا بر این قلب خرابم بده

داور من! خالق یکتای من!      الهی العفو الهی العفو

بار خدا! من کـه بـه تاب و تبم

نـام حسیـن تـو بـود بــر لبـم

گریـه‌کـن فاطمــه و زینبــم

کاین همه سوز است به آوای من      الهی العفو الهی العفو

به دسـت عبـاس دلاور ببخش

به زخم‌هـای علـی‌اکبر ببخش

به خون حلق علی‌اصغر ببخش

عفو توو جرم وخطاهای من     الهی العفو الهی العفو

اشک غـم و زمزمـه آورده‌ام

گرچه گنـه این همه آورده‌ام

محبــت فــاطمــه آورده‌ام

نیست جز این حاصل فردای من         الهی العفو الهی العفو

نیست بـه جز بـار گنه، توشه‌ام

اگر به کف نمانده یک خوشه‌ام

عـاشق آن مـزار شش‌گوشـه‌ام

از تو همین است تمنای من       الهی العفو الهی العفو

استاد سازگار



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجاتیمهدی وحیدی
[ 24 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات

 

 

بارالهـا بـر درت اشـک و آه آورده‌ام

هم سرشک خجلت و هم گناه آورده‌ام

هـم گنـاه آورده‌ام هـم پنـاه آورده‌ام

دیده از جرمم بپوش اشک و آهم را ببین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

با همـه بـار گنـاه بـا همـه فعـل بدم

تو صدا کردی مرا من به سویت آمدم

دست دل بر دامن لطف و احسانت زدم

آسمانی کن مرا که چه خوردم بر زمین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

وای اگر این روسیاه رو به محشر آورد

نامـه‌ای از صـورت خـود سیه‌تر آورد

با گنـاه بی‌شمـار رو به ایـن در آورد

با گناهانم شوم روز محشر هم‌نشین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

سایه لطفت مرا در دو عالم بر سر است

از گنـاه بی‌حـدم عفـو تـو بالاتـر است

هر چه هستم سینه‌ام پر ز مهر حیدر است

خود گناهم را ببخش بر امیرالمؤمنین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

من که با تو دم‌به‌دم عهد خود بشکسته‌ام

از تـواَم شرمنــده و از گنـاهم خستـه‌ام

هم ز تو کردم فرار، هم به تو دل بسته‌ام

بسته راهم را گناه از یسار و از یمین

یا الـه‌العالمین یا الـه‌العالمین

من گنـه کردم ولی، آبرو دادی به من

از عنایت مرحمت گفت‌وگو دادی به من

باز خواندی بنده‌ام باز رو دادی به من

تو عطا کردی چنان من خطا کردم چنین

یا الـه‌العـالمین یـا الـه‌العـالمین

جـرم سنگیـن مــرا ای خـدای عـالمین

هم ببخشا بر حسن هم ببخشا بر حسین

دست خالی ریختم اشک خجلت از دوعین

هر که هستم ای خدا بر درت سودم جبین

یـا الـه‌العـالمین یـا الـه‌العالمین

استاد سازگار



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجاتیمهدی وحیدی
[ 23 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ولادت امام حسن (علیه السلام)

ای دل از این نداری خود دست برندار
 از چشم نو بهاری خود دست برندار
 یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
 از حسن هم جواری خود دست برندار

 ***********

 هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
 وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست

  گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم

 دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم

 مثل نسیم با کرمت روبرو شوم

 من هم به لطف عام تو با آبرو شوم

  دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام

 یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام

 

 پر می کشند با پر و بالت نسیم ها

 تا آن سوی بلندی قد حریم ها

 خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها

 افتاده در نگاه همه یا کریم ها

 

 دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست

 «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

 

«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است

 لطف کم تو از سر دنیا فراتر است

 اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است

 «از هر زبان که می شنوم نامکرر است»

  یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم

 هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم  

 

 تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد

 اردیبهشت در تب اسفند می رسد

 در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد

 زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد

 

 قدری بخند دور و بر تو حبیب هست

 «در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»

 

 تو نور پر فروغ محلات خوب ها

 آیینۀ بهاری آیات خوب ها

 یعنی شروع سلسله سادات خوب ها

 ماهی میان ماه مناجات خوب ها

  وقت نماز آمده در انتظار تو

 ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!

 تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای

 شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای

 با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای

 حاجی عشق می شوی اما پیاده ای

   چشم عنایت از همه سو دوختی به ما

  راهِ چگونه زیستن آموختی به ما

 

 جولان تیغ دست تو بیداد می کند

 یک لشگر از قیام تو فریاد می کند

 کشته کنار داغ جمل باد می کند

 دل را طنین «یا حسن» آباد می کند

  طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی

 بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی

 

  بغض کبود یاس خدا در گلو شکست

 حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست

 آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

 تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست

 

 آری عصای مادر آیینه ها شدی

 پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی

 

از ناله های پر غم مادر که بگذریم

 از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم

 از لحظه های پشت همان در که بگذریم

 از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم

 

 از تو غروب کرب و بلا می توان شنید

 «لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید

 علیرضا لک



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: شعر ولادت امام حسنامام حسنمهدی وحیدی
[ 13 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ولادت امام حسن (علیه السلام)

چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني

 چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني

 دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني

 به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني

 هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني

 بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار

من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن

دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن

من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن

 هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن

كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن

مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آوريزم

 به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست

كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست

شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست

 كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست

 چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست

 مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر

 

مسعود يوسف پور



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: شعر ولادت امام حسنامام حسنمهدی وحیدی
[ 12 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مصاحبه با استاد سازگار ( بخش 2)

حضور در پایتخت
 22 ساله كه بودم آمدم تهران. و در تهران به كسب و كار  مشغول شدم.  در آن سالها مداحي شغل من نبود. روزهايي را يادم هست در اين قم آنقدر فقير بودم كه در خانه‌مان كه يك زير زمين بود و يك اتاق با چراغ لمپا به زيرزمين مي‌رفتم و شعر حفظ مي‌كردم. در عين حال روزها مي‌رفتم بنايي براي اينكه معيشتم بگذرد. 
پدر و مادرم گاهي براي نان خالي هم مشكل داشتند. در تهران دو يا سه روز در خيابان‌ها راه مي‌رفتم و گرسنگي مي‌خوردم ولي خجالت مي‌كشيدم به كسي بگويم گرسنه هستم تا اينكه به بركت امام حسين(عليه السلام) امروز مقابل شما نشسته‌ام.
در تهران در نانوايي كار مي‌كردم.(مي خندد) حافظ هم شنيدم كه خميرگير نانوايي بوده است. در آن محل هيئتي بود به نام شاه نجف. من شنبه شب‌ها كه دست از كار مي‌كشيدم در اين هيئت مداحي مي‌كردم و خوب خيلي هم صدايم با اقبال مواجه شده بود. روزي  حاج احمد رحيم زادگان رئيس آن هيئت من را ناهار دعوت كرد به منزلش. ناهار كه خورديم. عبايي به من داد و گفت: شما ديگر حق نداري بروي به نانوايي. خدا شما را براي مداحي خلق كرده است. گفتم زندگي‌ام چه؟ گفت: اگر كم آوردي من كمكت مي‌كنم. غصه مال دنيا را نخور. خود امام حسين(عليه السلام)هم       هدايتت مي‌كند.
بعد از اين ماجرا نانوايي را ترك كردم و جالب اينكه  همان هيئت من را براي نخستين بار دعوت كرد و بدون اينكه من چيزي بخواهم خودشان بعد از مراسم به من پاكتي دادند. اولين مجلسي كه بعد از آن دعوت شدم صاحب مجلس       خانمي بود كه مي‌گفت نذر داشته شوهرش كه شاطر است برود سر كار و بعد شما بياييد منزل ما روضه بخوانيد. خوب اين به نظرم پيام و هشداري بود كه خود امام حسين(عليه السلام)به من داد كه حكمت كاهايش را فراموش نكنم.

عزای پایتخت در سال‌های دهه پنجاه
يادم هست كه در تهران و قم عزاداري زياد بود. يعني در كوچه‌ها و خيابان‌ها دسته‌جات زياد ميآمد و مي‌رفت. فقط اين را بگويم كه شايد مجلسي با گذر زمان سرد و فراموش شود ولي مجلس امام حسين(عليه السلام)  اين طور نيست. سال به سال هم قوي‌تر مي‌شود. من به وضوح مي‌گويم كه گريه‌اي كه امروز براي امام حسين(عليه السلام) مي‌شود پنجاه سال قبل از اين نبود. بود و لي به اين شدت و كيفيت نبود.

نوحه و نوحه سرایی امروز
الان اول محرم كه مي شود شايد نزديك به صد  عنوان كتاب شعر و نوحه مي بينيم که به بازار مي‌آيد اما در آن زمان حتي يك عدد هم نبود. آنقدر وضع سرودن نوحه سخت بود كه من شدم مبدع آن. يادم هست گاهي از شهرستان‌ها به سراغم مي‌آمدند كه برايشان نوحه‌اي بسازم. شعرها آن موقع اكثرا غزل مي‌ساختند كه عمدتا غزليات غير آئيني بود. يعني به درد مجلس امام حسين(علیه السلام) نمي‌خورد. تك و توك شاعراني هم كه پيدا می‌شدند كه شعر آئيني بسازند در كنار سرايش ساير اشعارشان اين كار را هم مي‌كردند يعني كسي به صورت انحصاري در كار سرايش شعر   آئيني نبود. ولي خوب الان كه اينگونه نيست و همين باعث شده كه  شعر آئيني انواع و شكل‌هاي مختلف داشته باشد. هرچند برخي از آنها مشمئز كننده و سست هستند و كاش وزارت ارشاد نمي‌گذاشت كه منتشر شوند. خدا مي‌داند همين نوحه‌هاي سست باعث مي‌شوند نوحه‌هاي خوب هم زير سؤال بروند.

موسیقی شعر
اوايل شعر ما آهنگ نداشت اما بعد از آن به تدريج كه بيشتر با دستگاه‌هاي ضبط صوت انس گرفتيم يك كتاب شعر كه چاپ مي كرديم در يك نوار اشعار را سبكش را هم مي‌خوانديم و كتاب و نوار را با هم و يا نوار را به تنهايي به مخاطب ارائه مي‌داديم.

سبک و سیاق شاعرانگی
سبك كه من به آن مي‌گويم جانسوز. قدري محتوا و صداي نوحه‌ها جانسوز بود و اخلاص در نوحه ها انگار زيادتر از حالا بود. الان را نمي‌دانم ولي قديم مثل الان خيلي چيزها مثل حالا آلوده به غير نشده بود. يادم هست نوحه‌هايي كه 
مي‌‌خوانديم حتي در گذر و خيابان مردم كنار كوچه مي‌ايستادند  مي‌گريستند. 
فرض كنيد همين بر مشامم مي‌رسد هر لحظه بوي كربلا يا اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست را يادم هست كه اقبال زيادي به آنها بود. بعد به دوران انقلاب كه نزديك شديم شعرهاي حماسي هم به اين موضوع اضافه شد. مثلا اشعار مربوط به حضرت مسلم. يكي از آنها را يادم هست اينطور خوانده مي‌شد: اين كوفه شهر مردگان است/زير فشار اين و آن است/ دست اجانب در ميان است و يادم هست  شاعر اين اشعار را دستگير كردن و شكنجه زيادش هم دادند. يا مثلا شعري با اين تركيب:
گم گشته كربلا/فيضيه شد قتگلاه/موسم ياري مولانا الامام خميني.....به تدريج نوحه‌هاي انقلابي هم به عزاداري‌ها به اين صورت اضافه شد. آن روزها  شعري سروده بودم با اين مطلع كه :
آمدم تا نهضت خون و شرف برپا كنم/ بهترين   برنامه‌ام را كربلا اجرا كنم
آمدم تا بين انسان‌ سوز و انسان ساز را/ داوري د انقلاب سرخ عاشورا كنم
بعد از انقلاب جواني در تلويزيون جواني در محاكمه سيني شكنجه گر مي‌گفت كه 15 روز او را شكنجه داده تا شاعر اين نوحه را لو بدهد و او اين كار را نكرده است.

 

ادامه داردان شاء الله .......



موضوعات مرتبط: - استاد سازگار

برچسب‌ها: مصاحبه با مداحاناستاد سازگارمهدی وحیدی
[ 10 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مصاحبه با استاد سازگار ( بخش 1)

 غلامرضا سازگار، فرزند حسين متخلص به «ميثم» در سال ۱۳۲۰ ه . ش در تهران به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى را در مكتب‏خانه‏هاى قديمى سپرى كرد و سپس به دروس حوزوى روى آورد. خود او در مورد فعاليتهاى شعريش مى‏گويد كه از كودكى تا آنجا كه به ياد دارم اشعار و سخنان موزون مى‏سرودم. وى از مدّاحان و نوحه سرايان قديمى اهل‏بيت«عليه السلام» است كه در انجمن‏هاى ادبى مذهبى چون «انجمن ادبى نغمه‏سرايان مذهبى» حضور فعال داشته است. سازگار تاكنون مجموعه اشعار و نوحه و مراثى مختلفى به چاپ رسيده است كه آن «نخل ميثم» مهمترين آنها به شمار مي‌رود. اين گفتگو به بهانه سال‌ها استمرار فعليت وي در حوزه سراش شعر آئيني به صورت اختصاصي صورت گرفت كه در ادامه ماحصل آن از نگاه شما مي‌گذرد.

ورود به عرصه مدیحه سرایی
از کودکی و ورودم به مدیحه سرایی چيزهايي يادم هستن. پدرم  به هيئات علاقه زيادي داشتند و من را هم به جلسات هيئات با خود زياد مي‌بردند. اين موضوع اولين تحول جدي در تغيير مسير زندگي من بود پدرم كاسب بود ولي علاقه زيادي به اهل بيت(عليه السلام) داشت. اين شدت علاقه بود كه من را هم به اين وادي هدايت كرد. خاطرم هست شب اول محرمي بود كه با پدر به يكي از اين مجالس رفته بوديم. پسر نوجواني نوحه خواند و مردم خيلي گريه كردند. خيلي به دلم نشست. در همان جا و در عالم كودكي از  امام حسين(عليه السلام) طلب كردم كه مداح ايشان شوم و همان موقع عنايت شد. يعني علاقه خودم و عنايت امام حسين(عليه السلام) بود كه از سن 10-12 سالگي من نطقم براي خواندن باز شد و شاعري را هم همان موقع بودكه آغاز كردم.

و شعر....
هر جا شعر مي‌شنيدم سعي مي‌كردم وزن و كلامش را خوب به ياد بسپارم و بر اساس آن شعر بسازم. البته تشويق مردم و عنايت اهل بيت(ع) را هميشه عاملي مي‌دانم كه باعث رشد من شد و كمكم توانستم شعر بگويم ولي همه اين موضوع بعد از آن جلسه بود كه در من رخ داد و ناگهان خودم را در اين موقعيت ديدم. باور كنيد شعر خود به خود خلق مي‌شد. بعضي اشعار جوششي بود و در وجودم خلق مي‌شد. گاهي هم  شعري خوانده مي‌شد و وقتي آن را مي شنيدم دريچه‌اي به وجودم باز مي‌شد. هر چند درابتدا به خاطر سن كمم شعرم زمين مي‌خورد و اعتناي چنداني به آن نمي‌‌شد ولي به تدريج كه جلو رفتيم شعر شكل خودش را پيدا كرد و رفته رفته از من خواسته مي‌شد كه براي مناسبت هاي ويژه شعر بگويم.

اولین شعری که خواندید
اگر درست خاطرم مانده باشد شعری بود با اين مطلع: بريز آب روان اسما ولي آهسته آهسته.....كه از قضا ماندگار شد و سا‌ل‌هاي سال در تهران خوانده مي‌شد.

نسل جوان امروز و مدیحه سرایی
امروز نسل جوان ذوقياتي دارد كه ما در آن سالهاي نداشتيم. به بركت انقلاب و  امام حسين ولي امروز شعراي جواني داريم كه در زمان نوجواني من به اين صورت نبود. خوب البته طبيعي است وقتي رهبر انقلاب جوان‌ها رادرك مي‌كنند و با آنها انس مي‌گيرند، ذوق اين جوانان بالاتر مي‌رود و اشعار آنها هم قوام يافته تر مي‌شود. نظام شاهنشاهي وقت مدیحه سرایی را تحويل نمي‌گرفت. جز اين كه شاعري پيدا شود كه براي نظام شعر بگويد. مثل دوران قاجار كه بسياري از شاعران يوسف طبعشان را به ثمن بخس فروختند و شدند شاعر دربار. اين شاعران در زمان پهلوي هم بدوند تا اينكه  بودند شاعراني كه بركت نفس امام و نظام برگشتند به دامن و زمره انقلاب اسلامي اسلامي بازگردند. اما در دوران قبل از انقلاب  به طور كلي  گروهي كه بخواهد و بتواند شاعران را جمع كند نداشتيم و لذا  نبودن مشوق ذوق را هم رفته رفته كم مي‌كرد.

یاد استاد
استاد من مرحوم ملا حسين مولوي بود كه من شيفته كار ايشان بودم. نوجواني بيشتر نبودم اما ارزو داشتم كه يك بار خدمت ايشان برسم. تا اينكه در جلسه‌اي مداحي من را شنيد و من را به كلاس خودش دعوت كرد. يادم هست به من مي‌گف: تو كجا بودي كه تا حالا نديده بودمت.... آن زمان كتاب براي مطالعه زياد نبود. مخصوصا در حوزه شعر آئيني. دو كتاب صامت بروجردي و ديگري كتاب جودي من علاقه زيادي داشتم. بعدا كتاب ميرزا يحيي اصفهاني و كتاب آقاي كمپاني هم به علاقه‌مندي‌هاي من اضافه شد. در كلاس‌ها نحوه خواندن شعر را به ما ياد مي‌دادند و از همه مهمتر شعر خوب و ناب را به ما معرفي مي‌كردند.يادم هست مرحوم مولوي براي ما مقتل مي‌خواند. صنايع و بدايع شعري را به ما معرفي مي‌كرد. اشعار دوانيني بزرگان را بازخواني مي‌كرديم و همه اينها به سرايش شعر به ما كمك زيادي مي‌كرد.

ادامه دارد......

 

 



موضوعات مرتبط: - استاد سازگار

برچسب‌ها: استاد سازگارمهدی وحیدی
[ 9 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

 

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

حالی غریب داری و در فکر رفتنی
دردی به سینه داری و حرفی نمی زنی

 داری برای رفتن خود چانه می زنی
موی مرا به گریه چرا شانه می زنی

با دانه های اشک تو افطار میکنم
همسایه را ز داغ تو بیدار میکنم

همسایه ها برای تو پرپر نمی زنند
داری تو میروی و به تو سر نمی زنند

مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
که قد خمیده میروی از پیش دخترت

مادر ! پدر غروب تو را گریه میکند
و خاطرات خوب تو را گریه میکند

بخشیده ای تمام خودت را به آفتاب
و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب

چیزی نمانده است که دیگر فدا کنی
باید برای رفتن زهرا دعا کنی

حالا که پر کشیدن تو گشته باورم
آیا کفن برای تو مانده است مادرم؟

هی تشنه میشوی و مرا میزنی صدا
و هی سلام می دهی امشب به کربلا

گریه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
مادر دوباره وضو گرفت و دوباره به خواب رفت

مادر؛ پدر تشهد خود را تمام کرد
و جبرئیل آمد و بر تو سلام کرد

مادر جواب فاطمه را لااقل بده
یا لا اقل به دختر خود هم اجل بده

چشم و چراغ خانه ی خورشید الامان
رنگین کمان بیت نبوت نرو ...بمان

اینجا که مکه است مدینه چگونه است
جریان میخ و آن در و سینه چگونه است

اینجا بهانه نیست مدینه بهانه است
آنجا جواب گریه من تازیانه است

مکه اگر چه طعنه ی زخم زبان زدند
اینجا به دست های علی ریسمان زدند

مکه اگرچه در به روی خویش بسته اند
اما مدینه پهلوی من را شکسته اند

رحمان نوازنی

******************

می­سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می­شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

دستم شبیه دست تو تبدار می­شود
دیوار غصه بر سرم آوار می­شود

رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر­ سرت

دلواپس غروب توام،آفتاب من
بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن

در جام لحظه های خوشم شوکران مریز
مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز

محزون رنج های پدر می­شوم مرو
من شاهد عزای پدر می­شوم مرو

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود

فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیت ترک جهان نکن

مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست

امن یجیب خواندن من بی­نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی­خدیجه ماند


وحید قاسمی
*******************



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: رحلت حضرت خدیجه(س)مهدی وحیدی
[ 8 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم

 دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

 اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
این کوه درد بر سر دوش پدر نشست

 با دخترت تو این دم آخر سخن بگو
مادر بیا و حرف دلت را به من بگو

 بابای من ز هجر تو دلگیر می شود
قلب جوان او ز غمت پیر می شود

 مادر بیا به خاطر زهرا بمان مرو
حتی گرفته است دل آسمان مرو

 مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر
آرامش و قرار دل مصطفی مبر

 مادر بمان و از دل این خانه پا مکش
بر صورت شکسته ی خود این عبا مکش

 داری تو عزم رفتن از این خانه می کنی
سقف دل مرا ز چه ویرانه می کنی

من التماس می کنم ای مادر عزیز
امشب بیا و خاک عزا بر سرم مریز

این زندگی بدون تو دشوار می شود
تو می روی و دسته گلت خار می شود

تو می روی و فاطمه ات می شود یتیم
گردد دچار رنج و مصیبات بس عظیم

 تو می روی و فاطمه آزار می کشد
آزار ها از آن در و دیوار می کشد

تو می روی و شعله کشد دست بر رخم
روزی به تازیانه دهد خلق پاسخم

تو می روی و داغ به سینه نشستنی است
روزی رسد که پهلوی زهرا شکستنی است


رضا رسول زاده
******************


شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
گرفته زمزمه،یا رب خدیجه را دریاب
*
همانکه هستی خود را به هستیَم بخشید
همانکه سوخت به پای منادی توحید
همانکه گرمی پشت رسالت من بود
و می تپید برای نبوت خورشید
*
در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
زبان زخم عدو،تیغ تیز و بران داشت
خدیجه مرهم دلگرمی رهَم میشد
به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت
*
همانکه درک مقامش مقام می­آرد
و جبرئیل برایش سلام می­آرد
همان سرشت زلال و مطهری که خدا
ز نسل پاک و شریفش امام می­آرد
*
مقام و منزلتش را کسی چه می­داند
شریک امر رسالت همیشه می­ماند
قد خمیده و موی سفید او امشب
هزار روضه برای رسول می­خواند
*
برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم
برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم
*
قنوت امشب زهرا فقط شده مادر
به روی سینه مادر نهاده سر ،کوثر
الهی مادر یاسم غریب می­میرد
غریب بود و غریبانه جان دهد آخر
*
خدیجه گریه نکن این همه از این غم­ها
که گریه ها بنماید به جای تو زهرا
برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان
ببوس سینه او را ببوس دستش را
*
اگر تو بودی،یاس تو غنچه وا می­کرد
بجای تکیه بر آن در ،تو را عصا می­کرد
اگر خدیجه تو بودی،به پشت در زهرا
بجای فضه در آنجا تو را صدا میکرد
*
خسوف بر رخ ماهش نمی­نشست ای کاش
و گوشواره ز گوشش نمی­گسست ای کاش
میان آن همه نامحرم و به پیش علی
کسی ز فاطمه پهلو نمی­شکست ای کاش
*
اگر کفن تو نداری عبای من به تنت
ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت
می­آوری تو به مقتل خدیجه،زهرا را
چه میکنی تو در آن لحظه های آمدنت


رحمان نوازنی
******************


از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم 
بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

یا اینکه در مصیبتت از دست می روم
یا اینکه با تمام توان گریه می کنم

زهرا به یاد غربت تو زار می زنم 
با قلب خسته و نگران گریه می کنم
 
در التهاب نالة تو آب می شوم 
مانند شمع از دل و جان گریه می کنم

در پشت در به رنگ گل لاله می شوی 
پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم

با روضه های پهلو و بازو و چهره ات
با روضة بلال و اذان گریه می کنم

اصلاً ببین که با همة روضه های تو
اندازة زمین و زمان گریه می کنم

بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن 
قبر بدون نام و نشان گریه می کنم
*
آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما
من هم به یاد مادرمان گریه می کنم

کی می شود شبی بدهم جان برایتان
عالم فدای غربت بی انتهایتان


یوسف رحیمی
*****************

 



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: رحلت حضرت خدیجه(س)مهدی وحیدی
[ 7 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ولادت امام حسن مجتبی(علیه السلام)

اول تو را سرشته و انسان درست کرد
شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد

 بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد
تا از من خراب مسلمان درست کرد

 می خواست رحمتش همه جا را بغل کند
با اشک های چشم تو باران درست کرد

 

باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد

 بالم اگر به درد پریدن نمی خورد
یک سایبان که می شود از آن درست کرد

 من زندۀ نسیم مسیحا دم توأم
آدم اگرشدم به خدا آدم توأم

 

تو ابتدای نسل طهورای کوثری
تو رود خانۀ زهرای اطهری

 

باید علی و فاطمه ای ظرف هم شوند
تا اینکه آفریده شود چون تو گوهری

 

کار خداست این که پیمبر پسر نداشت
 وقتی توئی نیاز ندارد به دیگری

 

نسل مطهر نبوی، نسل دختری است
با این حساب تو حسن ابن پیمبری

 

گفتند زاده ی اسد الله غالبی
صبح جمل که شد همه دیدند حیدری

 

می خواستند پیش همه کوچکت کنند
کوری چشم عایشه ها از همه سری

 یک روز اشک و گریه برای تو میکند....
...با شصت روز اشک حسینی برابری

 

ای ارشد تمام پسر های فاطمه
ای اولین حسین سحر های فاطمه

 

ای آسمان تر ازهمه بالا تر از همه 
ای بی کران تر از همه دریا تر از هم

 تو زودتر به دامن زهرا نشسته ای
پس این توئی تو ،بچه زهرا تر ازهمه

 

ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده ایم 
ای جملۀ همیشه بفرما تر ازهمه

 

ما سالهاست رهگذر کوچۀ توأیم
مانند یک فقیر سرِکوچۀ توأیم

 مهتاب چشمهای تو خورشید پرور است
هرکس که طالعش حسنی نیست کافر است

 

اصلاً نیاز نیست قیامت به پا کنی
یک قاسمی خدا به تو داده که محشر است

 

اصلاً شما نیاز نداری به معرکه
وقتی لب سکوت تو شمشیر حیدر است

 

 قسمت نبود تا که ببینند مردمان
بازوی تو ادامۀ فتّاح خیبر است

 

فردا ملک به نام تو تکبیر می زند
صاحب زمان به جای تو شمشیر می زند

 

امشب اگر نگات هوای قرن کند
امید می رود که نگاهی به من کند

 

زیبنده است بال و پر صد فرشته را
زهرا ببافد و تن تو پیرهن کند

 

کُشتی بگیر پیش همه با برادرت
شاید کسی بیاید وجانم حسن کند

 

بهتر همان که در به در هر گذر شود
بالی که روی بام تو فکر چمن کند

 

این یا کریم مثل همه قصد کرده است....
...بر روی گنبدی که نداری وطن کند

 

بعد از تو ای امیر کفن پاره ها کسی
لازم نکرده است تنم را کفن کند

**

علی اکبر لطیفیان


 



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: ولادت امام حسن مجتبی(علیه السلام)مهدی وحیدی
[ 3 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد